یاد کنیم از حال و هوای خانه های قدیمی با شعر و عکس
قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط
حوض
آسمون
چندتایی درخت که به وقت و فصلش
میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری
همینقدر ساده و قشنگ …
آن خیابان خاکی
آن خانه قدیمی که دیوار آجری داشت
آن باغچه کوچک
آن پنجره که پرده ای با گلهای آبی داشت
در شهر بزرگ گم شده است.
شاید
آن مرد غریب
آن مرد که ترانه ای غمگین بر لب داشت
خاطره شب را هم با خود برد.
……………………………………………….
خاطرات بچه گی هایم جا مانده هنوز
توی آن خانه قدیمی
کنار حوض کوچک و پر از ماهی
و توی راه پله های باریک و تنگ و اتاق زیر شیروانی
و حیات سنگ فرش و کوچه های خاکی
دنیای شیرین و شاد کودکی را پاس دادم با یک توپ پاره پلاستیکی به این طرف
و نهایت علاقه و عشقم فقط یک بادکنک بود
یک بادکنک که زود ترکید و یا باد برد
دلم تنگ شده کودکی به اندازه آن حیات کوچک و حوض ماهی
به اندازه همان کوچه های خاکی
دلم تنگت شده
به اندازه دنیای کوچک و شیرینت کودکی
…………………………………………….
خونه ها قدیما
مدرن نبود
ولی تا دلت بخواد
گرما داشت
صفا داشت
محبت داشت
و مهربونی بود
…………………………………………
شما از آن دوران چه خاطراتی دارید؟ آیا حاضرید دوباره به ان ها خانه ها و دوران برگردین؟