مصطفی صدرزاده کیست؟ چگونه به شهادت رسید؟ پاسخ این سوالات را در این مطلب از دیبامگ بخوانید. وی آبان ماه سال ۱۳۹۴ روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید.
مصطفی صدرزاده چگونه شهید شد
مصطفی سال ۹۲ راهی سوریه شد. در ابتدا به دلیلی تصور کردند که نفوذی است اما بعدها با داشتن چندین مجروحیت در میدان رزم به «شیر بیشه فاطمیون» معروف شد تا اینکه او در روز تاسوعا به شهادت رسید.
به گزارش ایسنا، همزمان با روز تاسوعا ، منزل شهید مصطفی صدر زاده در شهریار تهران میزبان عزاداران حسینی بود. به همین مناسبت مروری بر زندگی این شهید مدافع حرم داریم.
«سیدابراهیم» نام جهاد شهید مدافع حرم «سیدمصطفی صدرزاده» بود. صدرزاده از فعالان مسجد و پایگاه بسیج بود و به عنوان مربی حلقههای صالحین و مدرس در اردوهای عقیدتی و فرهنگی فعالیت داشت.
مصطفی صدرزاده در ۱۹ شهریور سال ۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران نقل مکان کرد و پس از دو سال، همراه خانواده در شهرستان شهریار استان تهران ساکن شد.
سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود ۴ سال درحوزه علمیه امام جعفرصادق(ع) تهران درس خواند. سپس در رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز تحصیل کرد.
احترام به بزرگترها و مهربانی با کودکان و دست بوسی کوچکترها نسبت به بزرگترها سنتی بود که شهید صدرزاده در مسجد محله رسم کرده بود .
سال ۹۲ راهی سوریه شد و با داشتن چندین مجروحیت، دست از امر به معروف و نهی از منکر برنداشت و مقاومت در برابر ظلم را سرلوحه کار خود قرار داد. صدرزاده در میدان رزم به «شیر بیشه فاطمیون» معروف بود.
سیدمصطفی صدرزاده روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و عاقبت در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
شهید صدرزاده در آبان ماه سال ۱۳۹۴ روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب سوریه در آتش سنگین دشمن و توسط اصابت گلوله تفنگ تیر بار پی کا به شهادت رسید. یکی از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده لحظه شهادت را در کتاب قرار بی قرار اینگونه نقل میکند:
یک آن دیدم مصطفی چرخید و دستش را گرفت. همانجا گفتم: «خدایا دستش تیر خورده!» خوشحال شدم که باز مجروح شده و لااقل میماند. دیدم غلت زد و سینهاش پر از خون شد. دشمن دقیقاً او را هدف گرفته بود و بالأخره او را با تیر پیکا به شهادت رساند. به یکی از بچهها به نام سیدعباس بااینکه سن کمی داشت و بچۀ دلیری بود، گفتم: «بیا بریم سید رو بیاریم!» رفتیم و سید را آوردیم. بیسیم هم روی دوشم بود. هنوز نبضش میزد و زیر لب چیزی میگفت، ولی نمیتوانست بلند صحبت کند. سرم را خم کردم و از میان لبان بهخوننشستهاش شنیدم که میگوید: «کلنا فداک یا زینب!»
بچهها پشت سر ما ایستاده بودند. دوباره تیراندازی کردم. وقتی برگشتم و بغلش کردم، بازهم نبض داشت. مدام نگاهم به لبها و بدن پر از خونش بود. یکی از بچهها چند لحظه بعد با گریه گفت: «تموم
کرده! » باورم نمیشد که سید نجیب ما از بینمان پر کشیده باشد.
کتاب قرار بی قرار
به رزمندگان افغانستانی مدافع حرم، فاطمیون گفته میشود و همراهی مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد.
همسر مصطفی نقل می کند که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه ها داشته است. در واقع داستان مصطفی اینگونه است که او ریش هایش را کوتاه میکند و به مشهد میرود و زمانی که با مسئول اعزام هم صحبت میشود میگوید که یک افغانستانی است.
مصطفی بیشتر از ۲ سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. و دست آخر به آرزویش که دیدار محبوب بود نائل آمد و عند ربهم یرزقون شد.
این کتاب داستان هایی را از نزدیکان و دوستان ایشان روایت می کند.
هر کسی او را می دید دیگر نمی توانست به راحتی از او دل بکند. مصطفی قانون جذب را خوب بلد بود. می دانست چه کار کند تا یکی را جذب بسیج و دم و دستگاه امام حسین (ع) کند. پدرش می گفت: «مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من موثر باشم، شهید شدم یا نشدم مهم نیست!»