نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است + معنی و داستان

کاریکاتور و نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است برای کودکان و دانش آموزان دبستانی

ضرب المثل‌ها سخنان شیرینی هستند که سینه به سینه به ما رسیده‌اند. این جملات پند و اندرزی در خود نهفته‌اند که حاوی درس عبرتی برای ما هستند. ضرب المثل دست بالای دست بسیار است یکی از این ضرب المثل‌هاست که مفهومی عمیق در آن پنهان شده است. در ادامه نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است را در دیبامگ مشاهده خواهید کرد.

کودکان و دانش آموزان گرامی از این تصاویر می‌توانید برای کشیدن نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است ایده بگیرید.

نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

کاریکاتور و نقاشی دست بالای دست بسیار است
کاریکاتور و نقاشی دست بالای دست بسیار است
نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
نقاشی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
کاریکاتور ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
کاریکاتور ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
نقاشی جالب ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
نقاشی جالب ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
ضرب المثل دست بالای دست بسیار است به صورت نقاشی
ضرب المثل دست بالای دست بسیار است به صورت نقاشی

معنی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

این ضرب المثل به این معنی است که همیشه کسی یا چیزی هست که بالاتر از آدم و داشته هایش باشد.

داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت:

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت.

پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.

ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید