۵ انشا در مورد سرگذشت رود از زبان خودش با مقدمه و نتیجه گیری

در ادامه با ۵ انشا درباره سرگذشت رود از زبان خودش همراه ما باشید.

برای نوشتن یک انشای خوب، باید به چند نکته توجه کنیم که به ما کمک می‌کند انشایی منسجم، روان و جذاب بنویسیم. هر انشا باید شامل سه بخش اصلی باشد: مقدمه، بدنه و نتیجه.

در مقدمه، ایده‌ی اصلی و هدف خود را مشخص کنید. سعی کنید با جمله‌های جذاب، خواننده را به خواندن ادامه‌ی متن علاقه‌مند کنید. در بدنه نظرات و دلایل خود را بیان کنید و جزئیات بیشتری بیاورید. هر پاراگراف باید یک ایده‌ی اصلی داشته باشد و به روشنی به ایده‌ی اصلی مرتبط باشد و در نتیجه خلاصه‌ای از مطالب خود ارائه دهید و نتیجه‌گیری کنید. سعی کنید پایان‌بندی قوی داشته باشید تا در ذهن خواننده بماند.

انشا درباره سرگذشت یک رود

۱. انشا در مورد سرگذشت رود (انشای اول)

مقدمه: سلام! من رودخانه‌ام، و این داستان سرگذشت من است، داستانی که از لحظه‌ای که قطرات باران از ابرها به زمین رسیدند و سفری بی‌پایان را آغاز کردند، شروع شد.

همه چیز از یک کوهستان سرد و پوشیده از برف آغاز شد؛ جایی که زمستان‌ها سخت و تابستان‌ها کوتاه‌اند و آب از میان سنگ‌ها و برف‌ها سر باز می‌کند. شاید برای شما عجیب باشد، اما هر قطره‌ای که از دل آن برف‌ها روانه می‌شود، خودش هم سرشار از زندگی است و آرزوی پیوستن به دنیای بزرگ‌تر را دارد.

من از همان جا به دنیا آمدم، از پیوند قطرات آب کوچک که زیر نور خورشید شروع به آب شدن کردند. از دل کوهستان، تند و با شتاب می‌گذرم و به سنگ‌ها برخورد می‌کنم؛ انگار که هر بار با آن‌ها حرف می‌زنم و رازهای طبیعت را از آن‌ها می‌گیرم.

بدنه: وقتی از دامنه‌های کوهستان پایین می‌آیم، به دشت‌های سرسبز می‌رسم. اینجا جایی است که زندگی در تمام اطرافم جاری است. دشت‌ها همیشه سبزند و درختان به سمت من خم می‌شوند، انگار که در انتظار آمدنم باشند. پرندگان در کنار من آواز می‌خوانند و جانوران از آب من می‌نوشند.

در این دشت‌ها همیشه شور زندگی هست؛ اینجا هر فصلی رنگ و بوی خودش را دارد. بهار با شکوفه‌هایش می‌آید، تابستان با گرمای بی‌تابش، پاییز با برگ‌های زرد و قرمزش، و زمستان با سکوتی عمیق که گاه در آن یخ می‌زنم و گاه همچنان جاری می‌مانم. اما همیشه به حرکت ادامه می‌دهم؛ زیرا من رودخانه‌ام و جریان همیشگی از ذات من است.

کم‌کم به روستاها و شهرها نزدیک می‌شوم، جایی که آدم‌ها زندگی می‌کنند. آن‌ها از من استفاده می‌کنند، آب برمی‌دارند، مزارعشان را آبیاری می‌کنند، و حتی گاهی بچه‌هایشان با من بازی می‌کنند. همیشه احساس می‌کنم که بخشی از زندگی آن‌ها هستم. اما در کنار این همه لذت و زیبایی، تلخی هم هست. آدم‌ها گاهی از من مراقبت نمی‌کنند.

زباله‌هایشان را در من می‌ریزند و فکر نمی‌کنند که من هم زنده‌ام و به محیطی پاک نیاز دارم. اینجاست که احساس می‌کنم روحم آلوده شده و دیگر آن شفافیت و طراوت گذشته را ندارم. اما همچنان به حرکت ادامه می‌دهم، با این امید که روزی انسان‌ها ارزش و اهمیت من را بیشتر درک کنند.

بعد از گذشتن از شهرها، دوباره به دنیای طبیعت بازمی‌گردم، به دل جنگل‌ها و تالاب‌ها. اینجا جایگاه موجودات بیشماری است که در کناره‌ها و اعماق من زندگی می‌کنند. ماهی‌ها، قورباغه‌ها، لاک‌پشت‌ها و انواع گیاهان آبزی. هرکدام از آن‌ها زندگی منحصر به‌فردی دارند و من به نوعی میزبان آن‌ها هستم. از دیدن آن‌ها لذت می‌برم و آن‌ها هم با وجود من حس آرامش دارند. در این نقطه از سفرم، به نظر می‌رسد که دوباره زنده شده‌ام و جریان من آرام و عمیق‌تر شده است.

اما پایان مسیرم نزدیک است؛ به دریا نزدیک می‌شوم. اینجا پایان من نیست؛ بلکه شروعی دیگر است. دریا مرا در آغوش می‌گیرد و همه آنچه که در طول راه جمع کرده‌ام، با او قسمت می‌کنم. داستان‌ها و خاطراتم، شادی‌ها و غم‌ها، همه را به دریا می‌سپارم. اینجا همه رودخانه‌ها به هم می‌پیوندند، گویی یکدیگر را درک می‌کنند و قصه‌های طولانی‌شان را به هم می‌گویند.

نتیجه گیری: پس از رسیدن به دریا، من دوباره به آسمان می‌روم، بخار می‌شوم و سفرم را از نو آغاز می‌کنم. بار دیگر به کوهستان‌ها بازمی‌گردم و از دل برف و باران دوباره متولد می‌شوم. من رودخانه‌ام و این چرخه بی‌پایان زندگی من است. این است داستان من، داستان رودی که از دل کوه‌ها جاری شد و به اقیانوس رسید. داستانی که هر قطره‌اش رازهای بیشمار طبیعت را در خود دارد.

۲. انشا در مورد سرگذشت رود کارون از زبان خودش (انشای دوم)

مقدمه: سلام! من رود کارون هستم، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین رودخانه‌ای که از دل کوه‌های زاگرس سرچشمه می‌گیرم و به دشت‌های سرسبز خوزستان می‌روم. امروز می‌خواهم داستان زندگی‌ام را برای شما تعریف کنم.

بدنه: من از ارتفاعات زاگرس شروع می‌کنم، جایی که برف‌ها و باران‌های بهاری به من جان می‌دهند. در آغاز، من کوچک و زلال هستم، با جویبارهایی که به آرامی از میان سنگ‌ها و درختان می‌گذرم. با هر قطره باران و برف که ذوب می‌شود، من قوی‌تر و پرآب‌تر می‌شوم. در این مسیر، می‌بینم که چگونه زندگی در کنارم جریان دارد. پرندگان بر فراز من پرواز می‌کنند و حیوانات به آب زلالم می‌آیند تا سیراب شوند.

به تدریج، من بزرگ‌تر می‌شوم و به سوی دشت‌های وسیع‌تر می‌روم. در این مسیر، با دیگر جویبارها و رودها ملاقات می‌کنم و همگی به من می‌پیوندند. هر بار که به یک روستا یا شهری نزدیک می‌شوم، مردم را می‌بینم که با شوق و ذوق به من نگاه می‌کنند. من برای آن‌ها زندگی می‌آورم. کشاورزان از آب من برای آبیاری مزارع خود استفاده می‌کنند و اینجا را به سرزمین‌های حاصلخیز تبدیل می‌کنند. من به آن‌ها کمک می‌کنم تا گندم، برنج و سبزیجات کشت کنند و زندگی‌شان را تامین کنم.

اما زندگی من همیشه آسان نبوده است. در برخی فصل‌ها، باران‌های شدید و طغیانی باعث می‌شود که من به طغیانی بزرگ تبدیل شوم و به روستاها و شهرها آسیب برسانم. در این مواقع، من به یاد می‌آورم که قدرت من باید با مسئولیت همراه باشد. من نمی‌خواهم که باعث دردسر شوم، بلکه می‌خواهم زندگی را به ارمغان بیاورم.

در ادامه مسیرم، به شهرهای بزرگ مانند اهواز می‌رسم. در اینجا، من به شریان حیاتی این شهر تبدیل می‌شوم. مردم با قایق‌ها و کشتی‌ها بر روی آب من سفر می‌کنند و من به آن‌ها این امکان را می‌دهم که به نقاط مختلف بروند. من به عنوان یک پل ارتباطی بین فرهنگ‌ها و مردم مختلف عمل می‌کنم. در کنار من، بازارها و جشنواره‌ها برپا می‌شود و زندگی به طرز شگفت‌انگیزی در جریان است.

اما من تنها یک رود نیستم. من نماد زندگی، فرهنگ و تاریخ این سرزمین هستم. در کنار من، داستان‌های زیادی از نسل‌های گذشته و حال روایت می‌شود. من شاهد عشق‌ها، دوستی‌ها و حتی غم‌ها بوده‌ام. هر قطره آب من، داستانی از زندگی را در خود دارد.

نتیجه گیری: امروز، من به عنوان رود کارون، نه تنها یک منبع آب بلکه یک نماد از همبستگی و زندگی هستم. من به شما یادآوری می‌کنم که زندگی مانند یک رود است؛ گاهی آرام و گاهی طغیانی. اما در هر صورت، باید به جلو حرکت کرد و از هر لحظه لذت برد. من به عنوان یک رود، همیشه در حال حرکت هستم و امیدوارم که شما نیز در زندگی‌تان همیشه به جلو حرکت کنید و از زیبایی‌ها بهره‌مند شوید.

۳. انشا سوم درباره رود

مقدمه: من یک رودخانه هستم. با هر قطره باران، قوت می‌گرفتم و پرآب‌تر می‌شدم. راهی طولانی در پیش داشتم، باید از کوه‌ها و دشت‌ها عبور می‌کردم و در هر پیچ و خم، خاطره‌ای تازه می‌ساختم. در طول مسیر، به مزارع و باغ‌ها جان می‌دادم و ماهیان و گیاهان به کمک من زندگی می‌کردند. گاه با سنگ‌ها و شاخه‌های درختان برخورد می‌کردم، اما همچنان ادامه می‌دادم.

بدنه: زمانی که در دل جنگل بودم و از آن عبور می کردم اتفاق های متنوعی می افتاد که از هرکدام می توان به عنوان معجزه ای از سوی پروردگار یاد کرد و معنای دقیق زندگی را از آن ها آموخت. من هر روز شاهد جست و خیز و تکاپوی حیوانات مختلف برای ادامه زندگی هستم و می بینم که چطور در پی شکار خود می دوند تا زنده بمانند و جان بچه هایشان را حفظ کنند.

در حوالی این منطقه ای که من در آن هستم هوا بسیار مرطوب و لذت بخش است. آن قدر هوا در این جا پاکیزه است که حتی بیمار ترین ریه ها هم در این هوا بهبود می یابند و زندگی خود را دوباره از سر می گیرند.  زندگی من پر از فراز و نشیب است.

شما به احتمال زیاد صدای من را شنیده اید و آن را دوست می دارید. زیرا همه می گویند صدای آب بسیار آرامش بخش است و برای بعضی انسان ها دل پذیر و مفرح بخش است. من هم بسیار خشنودم از این که یکی از معجزه های خداوند بزرگ هست و باعث شادی دیگر مخلوقات او می شوم. جنگل با من زیبا تر می شود و روح تازه ای به خود می گیرد. صدای من به جنگل زندگی می بخشد و به آن رنگ و بویی دیگر می دهد.

حالا به نزدیکی دشت‌های وسیع رسیده‌ام و آرام‌تر شده‌ام، ولی آرزوی پیوستن به دریا همچنان در دلم زنده است. هر موجی که بر سطح من می‌افتد، پیامی‌ست از آن آبی بی‌پایان.

در این میان فقط یک چیز است که مرا می آزارد و آن هم آلوده شدن من توسط انسان هایی است که برای تفریح به کنار من می آیند و تنها چیزی که برایشان مهم است خوش گذرانی خودشان است و اصلا به آینده طبیعت بکر و آسیی که به آن می رسانند فکر نمی کنند.

نتیجه گیری: بزرگ ترین درخواست من از شما این است که همان قدر که به پاکیزگی خود و خانه خود اهمیت می دهید آلوده نشدن رود هایی مانند من و طبیعتی که معجزه بزرگ خداوند است هم برایتان مهم باشد و در حفظ آن ها کوشا باشید.

۴. انشا در مورد سرگذشت رود (انشای چهارم)

مقدمه: من دریای نیلگون و پهناور خوش بودم و با آفتاب، بخار شدم و از دریا دل کندم و به آسمان پیوستم و همچون پنبه در آسمان پهناور گسترده شدم. باد مرا می راند تا به آسمان خشکی ها رساند. من قطره قطره باران شدم و بر زمین باریدم. باریدم و باریدم. انگشتانم را به خاک کوبیدم.

بدنه: خاک را شکافتم و شکافتم و به اعماق فرو می رفتم و فرو می رفتم تا اینکه سرم خورد به سنگ، آنگاه سفره آبی شدم در زیر زمین و جریان داشتم و در حرکت بودم تا به شکافی رسیدم و بیرون جستم و چشمه شیرینی شدم تا از من بنوشند و زنده بمانند و حیات بیابند.

روزهای اول، خیلی کوچک بودم، آنقدر که شاید کسی به من توجه نمی‌کرد. اما با گذشت زمان و جاری شدن آب چشمه‌ها و باران‌ها در من، بزرگ‌تر و قوی‌تر شدم. مسیرم پر از ماجرا بود؛ از بین جنگل‌ها گذشتم، با ماهی‌ها و گیاهان دوست شدم، و گاهی هم به خاطر سیلاب‌ها، طغیان کردم.

کودکان در دامنم آب تنی می کردند و گوسفندان و چهارپایان از آبم سیراب می شدند. چه لذت بخش بود حیات بخشیدن و تمیز کردن. هر کجا پا میگذاشتم پاک میکردم و زندگی می بخشیدم اما ناگهان حالم بد شد، خیلی بد؛ بد تر از آنکه فکرش را کنی، داشتم کم کم سیاه و بد بو میشدم، ماهی ها در آغوشم جان دادند و دیگر هیچ کس از من نمی نوشید .

دنبال این بودم که چه شده حالم چنین بد شده. دیدم این انسانهایی که من به آنها حیات می بخشم ، دارند زندگی را از من میگیرند ، این انسان هایی که برایشان پاکی به ارمغان می آورم آلوده ام می کنند. آنها لوله های فاضلاب را به سمت من هدایت کردند و فاضلاب بیمارستان ها و کارخانه ها و شهر ها را به خوردم دادند.

من دیگر رود نبودم. فاضلاب بودم که همه از من گریزان بودند. دوست داشتم فرار کنم از این آدم ها و خودم را برسانم به دریا تا دوباره زنده شوم پاک شوم زلال شوم، اما نه، اگر می رفتم به دریا، دریا چه می شد؟ آن هم آلوده می شد ، ماهی های دریا می مردند، دریا می مرد.

نه پای رفتن داشتم نه دل ماندن. تا اینکه احساس کردم دارد حالم خوب می شود. سبک شده بودم. داشتم بالا می رفتم. بله آفتاب به دادم رسید. بر من آنقدر تابید تا بخار شدم و به آسمان رفتم. از آن بالا زباله های بر جای مانده را دیدم که داشت زمین را خفه می کرد. دلم به حال زمین سوخت.

نتیجه گیری: از آدمهای روی زمین دلخورم، دوست ندارم ببارم. دوست دارم همین بالا بمانم. اما چه می شود کرد دوستم زمین به من احتیاج دارد پس خواهم بارید.

۵. انشای پنجم درباره رودخانه

مقدمه: همه ما می‌دانیم که یکی از زیبایی های خلق خداوند، آب و صدای جوش و خروش آن است. آبی که به صورت باران بر زمین نازل شده و گاه همچون رودی زیبا بر روی زمین جاری می شود. این آب زلال و پر جنب و جوش در مسیر خود گیاهان و درختان را آبیاری کرده و همه جا را سر سبز می کند. گیاهان و درختان پژمرده نیز پس از دیدن رودخانه به وجد آمده و با تغذیه از آبی گوارا دوباره شاداب و سرزنده می شوند .

بدنه: رودخانه که با گذر آن از میان کوه های سر به فلک کشیده، صحنه را تماشایی تر می کند. در سفری که به کوهستان داشتم با زیبایی های طبیعت آشنا شدم. آرامش بخش ترین آنها رودخانه ای بود پر جنب و جوش. با کوله باری از انرژی از دل کوه گذر می کرد و در دل خود میهمانانی داشت از ماهی های رنگین.

کنار رودخانه که رسیدم پاهایم را در آب رودخانه گذاشتم. چه قدر سرد و لذت بخش! مشغول آب تنی بودم که ماهی های قرمز رودخانه اطرافم حلقه زدند. چه صحنه زیبایی شده بود. ماهی ها به تکه نانی که از جیبم درون آب افتاده بود هجوم آورده بودند. خنده ام گرفت! از آب بیرون آمدم و کنار رودخانه مشغول تماشا شدم.

به این فکر می کردم که رودخانه با هر بار گذر سریعش زلال تر و شفاف تر میشد برعکس مرداب که ساکن و بی حرکت است و هیچ لذتی هم نمی برد. آدم ها هم هر چقدر دلشان به زلالی رودخانه باشد و از هر بدی و زشتی بگذرد، زلال و شفاف خواهند شد.

نزدیک غروب بود. دل آسمان پر شده بود. گویی بارانی در راه داشت. آری. کم کم شروع به بارش کرد. قطره های درشت باران خود را در دل رودخانه جای میدادند تا اینکه دلش را بزرگ و بزرگتر کردند و او را روانه ی دریا می‌کردند.

نتیجه گیری: گذر سریع رودخانه از میان کوه ها همچون گذر سریع و بی درنگ زمان است. زمانی که بدون معطلی می گذرد و باید از تک تک لحظاتش بهترین استفاده ها را کنیم تا دلمان به زلالی رود شود.

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید