فایل صوتی و متن قصه حماسه هرمز فارسی ششم + پاسخ گوش کن و بگو

قصه حماسه هرمز داستان رشادت دهقان ایرانی و پسرانش در برابر حمله مغولان است. در این مطلب متن و خلاصه قصه حماسه هرمز به همراه فایل صوتی برای دانلود و پاسخ پرسش‌های گوش کن و بگو درس ششم فارسی پایه ششم (صفحه ۵۲) آورده شده است.

داستان حماسه هرمز اشاره به مقاومت مردم ایران زمین در برابر هجوم بی‌رحمانه مغولان دارد. در ادامه شما را با متن و قصه این حماسه، فایل صوتی و سپس سوالات گوش کن و بگوی مربوط به این درس از کتاب فارسی پایه ششم آشنا خواهیم کرد.

فایل صوتی قصه حماسه هرمز

 

⏬دانلود⏬

متن قصه حماسه هرمز

با شنیدن خبر حمله ی لشکر مغول، دهقانان و کشاورزان، خانه و زندگی خود را رها می‌کردند و داخل شهر می‌رفتند تا شاید بتوانند خانواده‌ی خود را از چنگال مغولان خونخوار نجات دهند.

در میان کشاورزان، فقط اعضای یک خانواده بودند که کلبه ی خود را رها نکردند و تصمیم داشتند، تا آخرین لحظات از خانه ی خود دفاع کنند. لشکر مغول تا خانه آن ها فاصله ی زیادی نداشت. اینجا خانه ی هرمز دهقان شجاعی بود ، که اعتقاد داشت یک مسلمان هرگز در برابر دشمن تسلیم نمی شود. در این هنگام او به پسرانش گفت :گوش کنید ! هنوز هم دیر نشده آیا مایلید که تسلیم مغول ها شویم؟

سه پسر جوانش فریاد کشیدند : هرگز!

هرمز با خوش حالی گفت : آفرین فرزندانم! مسلمان هرگز تسلیم نمی شود!

احمد پسر بزرگ هرمز گفت : پدر ، من هرگز حاضر به تسلیم نیستم اما علت این پایداری را نمی فهمم. ما حتماً از مغولان شکست خواهیم خورد . آیا بهتر نبود که ما هم به داخل شهر می رفتیم و همراه هم‌کیشان خود تا آخرین نفس می جنگیدیم ؟

هرمز گفت: فرزندم ، مردم شهر هنوز برای دفاع آماده نیستند ،در حقیقت مغولان ما را غافلگیر کردند . ما باید سعی کنیم که از از حرکت آن ها جلوگیری کنیم تا مردم شهر آماده دفاع شوند به نظر من این بزرگ ترین کمک به آن هاست . باید بدانید که در این نبرد هیچ کدام از ما زنده نمی ماند . ما خود را فدای آیین و شرف و میهن خود می کنیم فکر نکنید که اگر کشته شویم شکست خورده ایم ، بر عکس پیروز شده ایم . ناگهان اسب سواری به سرعت به کلبه آن ها نزدیک شد .

احمد که پسر بزرگ خانواده بود در را فورا باز و اسب ایستاد . او از مغولان نبود . او گفت : مگر نمی دانید مغول ها خیلی نزدیک شده اند ! چرا به شهر نمی روید؟ احمد جواب داد؟ ما همین جا از خود دفاع می کنیم .

سوار با تعجب گفت: شما چهار نفر چگونه می توانید در مقابل سیل لشکریان مغول مقاومت کنید؟

هرمز جلو آمد و گفت : شهر هنوز آماده دفاع نیست ، ما می توانیم آن ها را معطل کنیم، تا شهر آماده نبرد شود .

سوار فریاد زد : درود بر شما مردان فداکار! در هنگام غروب گرد و غباری از دور نمایان می شد . آن ها لشکریان مغول بودند. ناگهان یکی از یاران قاجان که فرمانده بود به وسیله تیری که در سینه اش فرو رفته بود کشته شد و روی زمین افتاد.

هرمز از کلبه بیرون آمد و با صدایی که شبیه به غرّش شیر بود گفت :دور شوید! چگونه انتظار دارید پیروان قرآن پستی را بپذیرند و تسلیم شوند . من و پسرانم مرگ را به شکست و خواری ترجیح می دهیم! سردار مغول قهقهه ای زد و نیزه ای را به طرف پیرمرد پرتاب کرد .ولی پیر مرد به سرعت داخل کلبه رفت. قاجان ترسید و فکر کرد که افراد زیادی داخل آن کلبه باشند و برای همین کلبه را آتش زد . هرمز و پسرانش بیرون آمدند .

قاجان نگاهی به آن ها کرد و خندید و گفت : شما چهار نفر می خواهید با ما بجنگید؟ باران تیر بر سر هرمز شجاع و پسران قهرمان او باریدن گرفت و آن ها نیز با تیرهای خود به دشمنان پاسخ دادند. پس از مدّتی کوتاه، یک تیر بلند در سینه ی پیرمرد قهرمان فرو رفت. هرمز فریادی کشید و گفت : “پیروز باد ایران” و لحظاتی بعد، سه فرزند شجاعش چون برگ درخت بر روی زمین افتادند، درحالی که تا آخرین لحظات، قلبشان از عشق به وطن، لبریز بود.

چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر ، زنده یک تن مباد

خلاصه قصه حماسه هرمز

با شنیدن خبر حمله لشکر مغول، بسیاری از دهقانان و کشاورزان خانه‌های خود را ترک کرده و به شهر پناه بردند، اما خانواده هرمز تصمیم گرفتند تا آخرین لحظات از خانه خود دفاع کنند. هرمز به پسرانش گفت که تسلیم مغولان نشوند و آنها با شجاعت پاسخ دادند که هرگز تسلیم نخواهند شد. هرمز با توضیح اینکه مردم شهر هنوز آماده دفاع نیستند، بر اهمیت به تعویق انداختن حمله مغولان تأکید کرد تا فرصت بیشتری برای آماده‌سازی شهر فراهم شود.

در حالی که لشکر مغول به آنها نزدیک می‌شد، هرمز و پسرانش با شجاعت به مقابله با دشمن پرداختند. با وجود اینکه می‌دانستند شانس زنده ماندن ندارند، آنها مرگ را به تسلیم ترجیح دادند. در نهایت، هرمز و پسرانش در نبردی نابرابر با تیرهای دشمن مواجه شدند و هرمز با فریاد “پیروز باد ایران” جان خود را فدای وطن کردند، در حالی که عشق به میهن در قلبشان شعله‌ور بود.

پرسش‌های گوش کن و بگو قصه حماسه هرمز (صفحه ۵۲)

۱. داستان حماسه هرمز با چه واقعه ای شروع می شود؟

حمله لشکر مغول به ایران

۲. شخصیت اصلی داستان حماسه هرمز که بود و چند پسر داشت ؟

شخصیت اصلی این داستان پیرمردی به نام هرمز بود. او دهقانی شجاع بود که ۳ پسر جوان داشت.

۳. اولین سواری که به کلبه نزدیک شد که بود؟

دیده ‌بان شهر که باید رسیدن مغولان را خبر می داد.

۴. لشکریان مغول چه زمانی به کلبه رسیدند؟

هنگام غروب

۵. نام فرمانده ‌ی مغولان چه بود؟

قاجان

۶. مغولان برای بیرون کشیدن پیرمرد و پسرانش از کلبه، به چه کاری دست زدند؟

کلبه را آتش زدند.

۷. پیرمرد در آخرین لحظه ‌ی زندگی چه گفت؟

هرمز در آخرین لحظه زندگی‌اش با فریاد گفت: پیروز باد ایران

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید