شعر موی فر | شعر و متن ادبی لاکچری و زیبا برای مو فرفری ها

با مجموعه‌ای از انواع شعر درباره موی فر، شعر موی فر برای معشوق، شعر کوتاه موی فر و … همراه ما باشید.

در ادامه این مطلب از دیبامگ زیباترین اشعار و متن های ادبی کوتاه با عنوان شعر موی فر با مضامین زیبا، جذاب و عاشقانه مخصوص مو فرفری ها را پیش رو خواهید داشت. مطمئنا از خواندن این مطالب نهایت لذت را خواهید برد.

زیبایی موی فر به شکلی عمیق و هنرمندانه در آثار ادبی، شعر و نثر به تصویر کشیده شده است. موهای فر، با بافت خاص و جذابیت منحصر به فرد خود، می توانند نمادهای مختلفی از زیبایی، آزادی و حتی پیچیدگی های درونی انسان ها باشند.

موهای فر معمولاً به عنوان نمادی از آزادی و طبیعت در ادبیات به کار می روند. آن ها به طور طبیعی به شکل و حالت خود رشد می کنند و به همین دلیل می توانند نمایانگر روحیه ای آزاد و بی پروا باشند. شاعران و نویسندگان می توانند از این ویژگی برای نشان دادن شخصیت هایی استفاده کنند که به دنبال آزادی و خودابرازی هستند. به همین خاطر ما در این بخش از دیبامگ تصمیم گرفیم زیباترین ترانه های ادبی، متن و شعر موی فر را برایتان گردآوری کنیم.

زیباترین شعر موی فرفری خوشکل

زیباترین شعر موی فرفری خوشگل
زیباترین شعر موی فرفری خوشگل

موی تو چون فر و زلف تو چون زنجیر است
چون زنجیر زلف تو بر گردن دلگیر است

***

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو

**

یک روز بارانی
از لابلای پیچ و تاب موهای باران خورده‌ام
تو را پیدا کردم
تویی که می‌گفتی
همیشه توی خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بوده‌ای
کسی که توی شعرهایت با موی باز قدم بزند
و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند
دختری شبیه من که با دست مهربانت
به موج‌های خروشان موهایش آرامش ببخشی
می‌دانی
من حالا موهایم را خیلی دوست دارم
و فکر می‌کنم چقدر خوشبختم
که مرا از موهای فرفری‌ام شناختی
و عاشقم شدی
دختران مو فرفری
شاعران زیادی
برای خودشان دارند
نازنین عابدین پور

***

موی فر داری شما و دلربایی می‌کنی
دلبر مو فرفری در دل خدایی می‌کنی

***

فرفری موی غزل‌ ساز منی
عشق خاموش غزل‌ های من

تو از این حال دلم بی‌ خبری
جز دل من به کسی دل ندهی

***

تأخیر نکن حکم بده حاکم احساس
تا موی تو و دست من و شانه مهیاست

سازی بزن و سوز دل خسته دوا کن
گیسوی تو پیچیده‌ترین معضل دنیاست

***

در فرفری موهات که دست می‌برم
تارو پودت را فرتوت‌تر از دیروز بودنت می‌یابم
دست بر سرت که می‌سایم
پلک‌هات که سنگین می‌شود
اولین نقاشی دفترم جان می‌گیرد…

***

شعر موی فر معشوق

شعر موی فر معشوق
شعر موی فر معشوق

 

دل گم شده در پیچ و خم زلف بلندت
گره وا کن تو از آن موی کمندت

فر خورده و فر خورده چنان درهم و برهم
دل من تار بود پود آن موی کمندت

آن پیچش مویت گره در کار من انداخت
گره وا کن تو ز کارم با موی کمندت

تو بزن ساز و شود چنگ دل من
که شود سیم به چنگم، هر تار از آن موی کمندت

این پیچ و خم موی تو مانند چه باشد؟
مانند ندارد جان من موی کمندت

***

آی دختر مو فرفری
نکنه که از پیشم بری
از پشت بوم قلب من
نکنه یه وقتی بپری

خوشگل خانوم ناز نازی
به این دلم آتیش زدی
آتیش‌ پاره دوست دارم
نکنه دلم رو پس بدی…

رد که میشی از کوچه‌ مون
نبض منم تند می‌ زنه
صدای پاهات که میاد
قلبمو از جا میکنه

آی دختر موفرفری
نری منو تنها بذاری
عاشقتم، دیوونه‌ تم
نگی که منو دوست نداری

**

شعر موی فر از مولانا

شعر موی فر از مولانا
شعر موی فر از مولانا

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش

الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش

گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش

پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش

منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش

در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش

یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش

ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش

به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش

مولانا

***

عروسانه بر شد بران جلوه‌گاه
پرندی سیه بسته بر گرد ماه

برآموده چون نرگس و مشک و بید
به موی سیه مهره‌های سپید

صلیبی دو گیسوی مشگین کمند
در آن مهره آورده با پیچ و بند

به نظارگان گفت گیسوی من
ببینید در طاق ابروی من

نمودار اکسیر پنهانیم
ببینید در صبح پیشانیم

نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان زان زبان آوری

یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود

یکی راز پوشیده از موی جست
که آن مهره با موی دید از نخست

گرفتند هر یک پی آن پیشه را
خلافی پدید آمد اندیشه را

از آن قصه هر یک دمی می‌شمرد
به فرهنگ دانا کسی پی نبرد…

***

شعر کوتاه موی فر برای معشوق

شعر کوتاه موی فر برای معشوق
شعر کوتاه موی فر برای معشوق

دل من گرمای دست تو را می‌خواهد
برق اغواگر چشمان تو را می‌خواهد

باد هم اغوای این همه موی فر شد
موی فردار غزل‌دار تو را می‌خواهد

من شدم دربدر یک بله از لب‌هایت
بس که یک عمر نشستم که بگویی شاید

این همه ناز نکن من چه گناهی کردم؟
که شدم عاشق آن روی چو قرص ماهت

***

دل گم شده در پیچ و خم زلف بلندت
گره وا کن تو از آن موی کمندت

فر خورده و فر خورده چنان درهم و برهم
دل من تار بود پود آن موی کمندت

آن پیچش مویت گره در کار من انداخت
گره وا کن تو ز کارم با موی کمندت

تو بزن ساز و شود چنگ دل من
که شود سیم به چنگم، هر تار از آن موی کمندت

این پیچ و خم موی تو مانند چه باشد؟
مانند ندارد جان من موی کمندت

***

زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی است

ز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی است

از آن بر خاک کویت سر نهادم
که زلفت را سری بر خاک کوی است

چو زلفت گر نشینم بر سر خاک
نمیرم نیز و اینم آرزوی است

چه جای زلف چون چوگانت آنجا
که آنجا صد هزاران سر چو گوی است

برو ای عاشق دستار بگریز
که اینجا رستخیز از چار سوی است…

تو کار خویش می‌کن لیک می‌دان
که کار او برون از رنگ و بوی است

به خود هرگز کجا داند رسیدن
اگر عطار را عزم علوی است

***

شعر موی فر با مضمون عاشقانه

شعر موی فر با مضمون عاشقانه
شعر موی فر با مضمون عاشقانه

تقویم لاابالی امسال مال تو
آغاز این دقایق با حال مال تو

افتاده روی شانه ات موهای فرفری
این روسری آبی و این شال مال تو

تب کرده ام من امشب و انگار عاشقم
دلشوره های زخم این تبخال مال تو

هی می رسم به پیشت و هی دور می شوی
هر هفت ناز قله توچال مال تو

غمگین ترین دقایق تاریخ مال من
آن لحظه ای که می شوم خوشحال مال تو

***

موهای من از عقب کمی فر خورده
تهمت بسی از مومن و کافر خورده

فرق من و یوسف نبی در این است
پیراهن بنده از جلو جر خورده

***

ای همه ی نازِ جهان زیرِ سرِ روسری ات
کشته مرا شکنج آن مویِ سرِ فرفری ات

از همه عالم به درم گر تو مرا نگه کنی
تو شده ای شمسِ جهان و دل شده مشتری ات

‌ای همه ی شعرِ جهان ریخته در کنجِ لبت
خنده کنی بوسه زنم بر لبِ همچون پری ات

***

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت…

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت…

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید