حضرت ام البنین (علیها السلام) یکی از شخصیتهای برجسته تاریخ اسلام و مادر حضرت عباس (علیه السلام) است. حضرت ام البنین به خاطر عشق و محبتش به فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) شناخته میشود. او همواره فرزندان فاطمه را بر فرزندان خود مقدم میشمرد و در تربیت آنها کوشید.
از ویژگیهای بارز او وفاداری به اسلام و خاندان عترت است که در تربیت فرزندانش مشهود بود. او چهار پسر به دنیا آورد که همگی در واقعه عاشورا جان خود را فدای امام حسین (علیه السلام) کردند.
درباره تاریخ وفات ام البنین هم مستندات تاریخی زیادی وجود ندارد اما ۱۳ جمادی الثانی سال ۶۲ یا ۶۴ هجری ذکر شده است. در ادامه با روضه حضرت ام البنین همراه ما باشید.
روضه حضرت ام البنین (س)
۱. سید مهدی میرداماد
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه بموالا…. مَعالِمَ دینِنا و اصلحَ ما کانَ فَسَدَ مِن دُنیانا
ام البنین شدم که شوم یاور حسین
تا گل بیاورم، بشوم پرپر حسین
قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین
هستند دختران علی در برِ حسین
هستند مثل مادرشان مضطرِ حسین
شد شاملم دعای سحرهای فاطمه
روشن شدم به نور قمرهای فاطمه
تاج سر منند گُهرهای فاطمه
اولاد من کجا و پسرهای فاطمه
هستند هر چهار پسر، قنبر حسین
شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
*اصلا اینا برا کربلا به دنیا اومدن، مگه صفین یادتون نیست؟ یبار عباس زد به قلب لشکر همه رو تار و مار کرد، امیرالمؤمنین دستور داد عباس برگرده، همه خوشحال شدن ناز شصتشو دیدن، گفتن: یا علی بذار یبار دیگه پسرت بره وسط میدان، فرمود نه بسه، چرا؟ فرمود: هذا ذُخرُ الحسَین، این ذخیره ی کربلای حسینه..*
شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
حالا بناست راهی دشت بلا شوند
حتی اگر که تک تک شان سر جدا شوند
جای گلایه نیست، فدای سر حسین
جریان گرفته اند کنار ابوتراب
از آل هاشم اند، نه قوم بنی کِلاب
اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب
عباس من شده به علمداری انتخاب
او هست یک تنه، همه ی لشکر حسین
عهدی ست بین ام بنین و خدای خود
غیر از رضای دوست نخواهم برای خود
من دل نبسته ام به دلِ بچه های خود
اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود
عباس من فدای علی اصغر حسین
۲. حاج محمود کریمی
گدای خوشه چینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت میبرد فردوس عطر گلشن او را
چنان مشکل گشا باب الحوائج کاشف الکرب است
گرفتن اولیا الله عالم دامن او را
ندیدم سربلند و سرفرازی را مگر اینکه
بدیدم محضر ام البنین خم گردن او را
معین گشته مزد فاطمیه دست این بانو ست
که معنا کرده سفره دار زهرا بودن او را
امیرالمومنین همسر ابوفاضل پسر
به به بنازم این مقام و جاه و شان احسن او را
عبای مرتضی را وصله که میزد همه دیدند
که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن او را
زیارت میکنم جای رباب و نجمه و زینب مزار اطهر او را
معلی مدفن او را اگر دیروز جارو کرد زیر پای زینب را
کنون جارو کشند این سان ملائک مسکن او را
چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سر میداد
که میدیدند مردم گریه های دشمن او را
به او گفتند عباست صدا میزد حسینم کو
نشانش داد زینب پاره ی پیراهن او را
۳. حاج محمود کریمی
غم دل ام بنینه غمت
روضه بازه چهره درهمت
(زینب جان)
خیلی عوض شدی عزیز دلم
منو حلال کن اگه نشناختمت
اشک غریبی توی چشمام نشست
مثل سر تو پشت من هم شکست
زینب من بیا بگو دروغه
اینکه میگن حرمله دستاتو بست
حقیقته انگاری خواب نبودم
ناراحتم پیش رباب نبودم
بدجوری آبروریزی کرده شمر
کاشکی من از بنی کلاب نبودم
آسمونم رو بی قمر کی دیده
پروانه بدون پر کی دیده
ام بنین بهم نگی حق داری
ام بنین بی پسر کی دیده
سر بریدن امید و احساسمو
تبر زدن ساقه های یاسمو
خواستی چهار تا قبر اگه بسازی
کوچیک درست کن واسه عباسمو
رفت و دل اهل حرم خالی شد
دست امیر لشکرم خالی شد
یه جوری تیر زدن به چشم نازش
کاسه چشم پسرم خالی شد
تو علقمه راهشو بند آوردن
چی به روز قد بلند آوردن
گریه ام از اینه توی بزم شراب
سرش رو با بگو بخند آوردن
سراغشو از این و اون میگیرم
جونی ندارم ولی جون میگیرم
حالا که مادر نداره حسینم
خودم میام براش زبون میگیرم
بهم بگو که نور عینم کجاست
بگو غریب عالمینم کجاست
من خبر بچه هامو نمیخواهم
فقط بهم بگو حسینم کجاست
روزی که رفت فکر عجل نکردم
پیشش به دلشوره ام محل نکردم
نخواستم حس کنه که بی مادره
عباسمو اگه بغل نکردم
گفتی تموم دشتو دشمن گرفت
تک تک بچه هامو از من گرفت
زینب من بگو کی اومد آخر
سر حسینمو به دامن گرفت
بگو دروغه غارت پیرهنش
مثل رسوم جاهلا کشتنش
شاید هزار تا زخمو باور کنم
باور ندارم رگای گردنش
بگو لباشو چاک چاک نکردن
با پیرهنش خنجرو پاک نکردن
الهی به خاک سیاه بشینن
سه روز و شب بچه مو خاک نکردن
میگن که خورشید همچی بی فروغ بود
محل ذبحش حسابی شلوغ بود
حرفایی که بشیر با گریه میگفت
زینب من بگو همه دروغ بود
بشیر میگفت اشک حسینو دیده
شنیده که زخم زبون شنیده
میگفت با چه زحمتی رو ذوالجناح
تیر سه شعبه از کمر کشیده
بشیر میگفت پرش رو برده بودن
با نیزه ها سرش رو برده بودن
دختری تو خیمه تو آتیش میسوخت
یه عده معجرش رو برده بودن
خوندی تموم روضه رو هر چی بود
گفتی غم وداع اکبر چی بود
اما میون این همه مصیبت
نفهمیدم گناه اصغر چی بود
چاره رو از دست تو در آوردن
پیروهن پاره رو در آوردن
بشیر میگفت از خاک پشت خیمه
با نیزه شیرخواره رو در آوردن
عزیز من همین که راه دور رفت
شادی دیگه از این دل صبور رفت
نمیتونم باور کنم هنوزم
سر حسینم میون تنور رفت
مردم شهر سر به سرم نذارید
زخم زبون رو جیگرم نذارید
گریه من فقط برا حسینه
گریه مو پای پسرم نذارید
غم ربابه که به غم اسیره
طفل خیالیشو رو دست میگیره
شبا هی از خواب میپره هی میگه
آبش بدید آبش ندید میمیره
رباب نمیشه با غم تو سر کرد
بدون گریه شبا رو سحر کرد
رباب درد منو در تو مثل همه
حرمله هر دو مونو بی پسر کرد
۴. حاج منصور ارضی
“اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ..السَّلام عَلی مَحالِّ معرفةِ الله ِ و مَساکنِ بَرَکةِ الله”
بنام خدای ادب آفرین
بنام خداوند ام البنین
بنام زنی ماورای ادب
قلم میزنم از خدای ادب
زنی در نگاه علی محترم
پس از فاطمه با علی همقدم
به بیت ولای ،یاورش خواندن
حسین و حسن مادرش خواندن
*اونا گفتن مادر..تا وقتی از مدینه خواست بیاد بیرون صدا زد. یااماه! اجازه بده ما بریم
دید ام البنین گریه میکنه فرمود: عباس جان برو با مادرت برادرات هم برید خداحافظی کنید آرامش بهش بدید اومدن.. گریه ی ام البنین چیه؟فرمود: عباس جان به تو و داداشات میگم بدون حسین برنمیگردین…*
علمدار خیبرشکن بوده است
به شیر خدا شیرزن بوده است
نثار حسین است لبخند او
عموی رقیه است فرزند ا
ملائک قیامش سلامش کنن
امامان همه احترامش کنن
شبیه خداوند، ماه آفرین
نبوده در عالم جز ام البنین
نشستم شبی فکر کردم به او
شدم با خیالات خود رو به رو
شنیدم صدایی ز ام البنین
که میگفت باشاه دین این چنین
علی ای امیر دو دنیا علی
به عرش خدا مقتدا یا علی
خدا خانه دارد میان دلت
ملک جای خود، انبیا سائلت
علی جان!
به احمد تویی بهترین جانشین
نخی از عبای تو حبلُ المتین
تویی روز و شب همکلام خدا
بسوی توجاریست سلام خدا
سعادت درِ خانه ام را زده است
چه عشقی بدنبالم آمده است
نگین مرا اصل دانسته ای
مرا لایق وصل دانسته ای
ولی من کجا ،وصل حیدر کجا
*چه ادبی داشته خانم تازه میخواد تواین خونه بیاد*
ولی من کجا وصل حیدر کجا
مرا پیش تو شأن همسر کجا
کنارتو قلب جهان میتپد
در این خانه زهرا نفس میکشد
کنار تو حتی خَسی نیستم
پس از فاطمه من کسی نیستم
نفس میزنی در هوایم بس است
کنیز تو باشم برایم بس است
غریبی اگر یاریَت میکنم
چو مردان علمداریَت میکنم
در این راه زهراست الگوی من
فدای تو بازو و پهلوی من
من عمری به عشق تو می زیستم
کنار تو چون کوه می ایستم
سپاه تو را تقویت میکنم
برای تو یَل تربیت میکنم
جگردار و غُرنده مانندشیر
یَلانی دلاور ولی سر بزیر
به راه تو از هر که همراه تر
به چهره، یکی از یکی ماه تر
سرافراز و سرلشگر و صف شکن
ولی خاک پای حسین و حسن
در آن روزها سالهایی گذشت
ولی در فراق و جدایی گذشت
ز یَل های او قیل و قالی نماند
به جز قبرِ (خالی)خیالی نماند
*دشمن داره تعریف میکنه میگه میومد وسط بقیع حالا که نذاشتید زهرا گریه کنه هی زدیش مسخره کردین،دقش دادین من میام وسط بقیع.چهار صورت قبر درست میکرد شروع میکرد روضه خوندن باصدای بلند همه رو میریخت بهم تا دشمنم گریه کرد براش..*
چنان یاد دستِ قلم گریه کرد
که با گریه اش سنگ هم گریه کرد
خودش را در آغوش زینب کشید
در آن لحظه که این خبر را شنید
عمودی بهم ریخت در کربلا
سر نازنین ابالفضل را….
*عمود رو برای سنگ های بزرگ که خورد کنن استفاده میکردن( یاابالفضل)
چی بهتون بگم..میگه وقتی زدن کل مغز روی شونه هاش ریخته..*
عمودی بهم ریخت در کربلا
سر نازنین ابالفضل را
دلش از غم و غصه ها کَنده شد
خبر آمد و سخت شرمنده شد
خبر راوی داغی از کربلاست
در این داغ عالم بسوزد رواست
که در پیش چشم تر زینبین
زده چکمه پوشی لگد برحسین
«حسین……»
گفت زینب جون واقعا همین بوده شنیدم یکی با زانو رو سینه ی حسینم نشست
شنیدم سر جدا کرده یهو ناله زد..بی بی جان شنیدم سر بریده نشد از قفا بریدن
“یا نَحرََا مَنحُورا” حسین جان تو رو نحرت کردن…امان چکمه پوشی.. میدونی براچی داره چکمه پوش رو میگه؟ آخه منم از بنی کِلابم اونی هم که اومد رو سینه ی حسین نشست از اهل بنی کِلاب بوده من خجالت میکشم.بی بی جان کاشکی من مرده بودمو نمیشنیدم…*
میفهمی چی میگم آخه شمرم از بنی کِلاب بوده مگه نشنیدی امان نامه آورد شب تاسوعا برا ابالفضل و برادراش..فریاد زد آی بنی کلاب ها… امامحسین فرمود: عباس جان دشمنم صدا میزنه جوابش رو بده. با ناراحتی اومد گفت: منم..ازبنی کلابمو برا شماها امان نامه آوردم فرمود: نانجیب ما امان نامه داشته باشیم ولی پسرفاطمه امان نامه نداشته باشه داره اون رو میگه حواست باشه دوباره میخونم
همانچکمه پوشی که فامیل اوست
همانیکه بسیار بی چشم و روست
نه تنها سر از شاه دین چیده است
به جان دادنش نیز خندیده است
رها کنین این بدنو دیگه جون نداره
انقده خون رفته ازش دیگه خون نداره
دشمن گریه کرد براش آهن گریه کرد براش
از غربتش هرمرد و هر زن گریه کرد براش
«حسین….حسین….»
۵. سید مجید بنی فاطمه
آسمان بودی و در دامان مهرت ماه بود
قله ایثار هر کوهی کنارت کاه بود
همسر مولا شدی اما درون خانه اش
زاده زهرا به چشم تو ولی الله بود
نیستی زهرا ولی اینقدر میدانیم که
مثل او تنها علی از رتبه ات آگاه بود
زود از داغ پسر های رشیدت سوختی
آه عمر نامت ای ام البنین کوتاه بود
در کنار چهار نقش قبر کارت روز و شب
آه بود و اشک بود و اشک بود و آه بود
با خجالت از رباب آخر وجودت آب شد
تا که حرف مشک میشد اشک تو در راه بود
خواستم وصفی کنم از عشق عباس و حسین
مصرعی کوتاه شد خورشید محو ماه بود
۶. حاج مهدی رسولی
باور ندارم سرو رشیدم با خاک عجین شی
سخته برا من باور کنم که بی بال و پر شی
دستت رو دادی تا افتخار ام البنین شی
۷. حاج مهدی رسولی
با عروساش، بین گذر، نشسته
رو چادرش خاک چقدر، نشسته
چندماهه که، بچه هاشو ندیده
چندماهه اینجا، بی خبر، نشسته
خبر دادن بهش، بشیر اومده
اومده امّا، سر بزیر اومده
منتظر یه کارِوون، امیر بود
ولی یه کارِوون اسیر بود
همه امیدش، دیگه ناامید شد
خبر دادن که عباسش شهید شد
نمیدونم، که از بشیر چی شنید
روزگارش سیاه موهاش، سفید شد
تلخی راهو واسشون عسل کرد
مشکل بی مادری شونو، حل کرد
ام البنین اومد توی قافله
دخترای فاطمه رو، بغل کرد
روزای خوب، تموم شد و شب رسید
کاسه ی صبر همه، بر لب رسید
چیزی نمونده بود بمیره زینب
ام البنین به داد زینب رسید
نوحه میخونه، واسه دردونه هاش
مرهم داغ زینبه، شونه هاش
عمه ی سادات میزنه رو سرش
ام بنین میزنه رو گونه هاش
*دست عبدالله رو گرفته، بدو عزیزم، ام البنین میدوه، پسر عباس میدوه، دید دروازه شلوغه، ام البنین نگاه کرد، یهو صفا رو وا کردن، مردا عقب ایستادن، راه باز کنید، خانم مدینه داره میاد، اومد جلو، خانمِ امیره، بشیر به لکنت افتاد، بشیر چه خبر؟ خانم اومدی، عباستو، پسراتو، شهید کردن. داره نگاه میکنه، بشیر حسینم؟ صدای ناله بلند شد، ام البنین.. “قُتِلَ الحُسین”، اونم چجوری، وَحیداً، عَطشاناً، عُریان..اینا رو شنید. ام البنین جمعیت رو زد کنار، یه جمله ای گفت: تا شنید” قُتِلَ الحُسین”، صدا زد پس بگو زینب خونه خراب شده دیگه.. بقیه کجان؟ام البنین بیرون شهرن، دروازه رو وا کردن. ام البنین هراسان اومد دید یه چند تا خیمه زدن، نگاه میکنه، تا دیدن ام البنین داره میاد،بچه ها دویدن، دور دامن ام البنینو گرفتن، دخترا سر یکی رو شونه، یکی رو سینه. هی داره نگاه میکنه، عبدالله هی چادرو میکشه، چته عزیزم؟
یوما.. یوما… جانم پسرم.. کجاست، عمه کجاست، کیو میخوای عزیزم؟
همه دخترا اومدن، سه ساله کجاست، کلثوم! رقیه کجاست؟ عبدالله هی سراغ رقیه رو میگیره.. زینب کجاست؟ شنید ام البنین اومده، ام البنین بیچاره شد، چرا؟، منتظر یه خانم رشیده ست، یه خانم حیدری، اما اونی که دارن میارنش، مگه زینب چندسالشه، یعنی چی دارن میارنش؟، حیدریه، ولی شبیه فاطمه شده. یه پیرزن، زیرِ بغلاشو گرفتن، داره میاد، ام البنین داره میدوه، او دید ام البنین داره میاد، صدا زد، وا عباسا، ام البنین دید زینبو، میزد تو صورت، وا حسینا… رسیدن به هم، سرا رفت تو بغل هم، شایدم رو خاک نشستن دوتایی، امام زمان ببخشید منو آقا.. انقده گریه کردن، انقده ناله زدن، زین العابدین فرمود: عزاست، چادر عزا بزنید، ام البنین دونه دونه داره سراغ میگیره، پرسید زینب با کی برگشتی؟، علی اکبرت، قاسمت، هر چی ام البنین می پرسید زینب سر تکون میداد، همه؟، بچه های حسن کو؟ حتی عبدالله؟، ام البنین مث مادرم زدنش، حتی وقتی رفتم، جنازه ش هم پیدا نکردم، زیر سُم اسبا یجوری له شد، اصلا پیدا نکردم عبدالله رو… ام البنین همینجوری نگاه میکنه، یهو صدا زد عروسم کجاست؟ بگید عروسم بیاد، دلم برا علی تنگ شده. تا اینو گفت صدای ضجه ی زنا بلند شد، یهو بلند شد گفت زینب دیگه نگو رباب رو هم نیاوردی. زینب صدا زد ام البنین، رباب بیرونه، اومد دید زیر آفتاب یه نفر نشسته، صدا زد اینجا چرا نشستی؟ بلند شو، تو شیرخواره داری، زیر آفتاب چرا؟، زینب از جاش بلند شد، ام البنین رهاش کن..*
گریه نکن رباب، عروسِ مادرم
گریه نکن رباب، منم یه مادرم
از وقتی که برگشتیم زیر سایه نرفته