لطیفه خنده دار برای مدرسه | جوک و جملات طنز برای مدرسه

لطیفه‌ خنده‌دار برای مدرسه نه تنها باعث شادی و خنده می‌شوند، بلکه به تقویت روابط اجتماعی و ایجاد فضایی مفرح کمک می‌ کنند. این لطیفه‌ ها می‌ توانند استرس را کاهش دهند و یادگیری را لذت‌ بخش‌ تر کنند.

لطیفه خنده دار برای مدرسه

در این مطلب از دیبامگ مجموعه ای جذاب و خواندنی از انواع لطیفه خنده دار برای مدرسه مخصوص دانش آموزان عزیز را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم مورد توجهتان قرار گیرد.

شنیدن لطیفه های خنده دار یکی از بهترین راه ها برای ایجاد فضایی شاد و مفرح در مدرسه است. این لطیفه ها نه تنها می توانند لبخند بر لبان دانش آموزان بنشانند بلکه به تقویت روابط اجتماعی و ایجاد دوستی های جدید نیز کمک می کنند. خنده به عنوان یک عامل مؤثر در کاهش استرس و بهبود روحیه شناخته می شود و می تواند روزهای مدرسه را به یادماندنی تر کند. با به اشتراک گذاشتن لطیفه های خنده دار می توانیم لحظات خوشی را در کنار هم تجربه کنیم و از یادگیری لذت بیشتری ببریم. به همین خاطر ما در ادامه این مطلب از دیبامگ می خواهیم گلچینی از انواع جوک، جملات طنز و لطیفه خنده دار برای مدرسه با مفاهیم شاد و مفرح را برایتان گردآوری کنیم.

لطیفه خنده دار برای مدرسه

لطیفه خنده دار برای مدرسه

یک روز معلم ریاضی از دانش‌آموزان پرسید: “اگر سه سیب داشته باشید و دو تا از آن‌ها را به دوستتان بدهید، چه چیزی خواهید داشت؟” یکی از دانش‌آموزان جواب داد: “دو تا سیب و یک دوست جدید!” معلم با تعجب گفت: “خوب، اما ریاضی را فراموش نکن!”

***

یک همسایه دلسوز دختر کوچولویی را که به مدرسه می رفت، متوقف ساخت و گفت: کوچولو! عجب جوراب های عجیبی به پا کرده ای، یک لنگه قرمز و یک لنگه آبی!

دختر کوچولو با صدای بچه گانه اش گفت:

عجیب تر این که یک جفت مثل همین جوراب ها هم توی خانه دارم!

***

باز آمد بوی ماه مدرسه

حالا واويلا ليلي

کتاب داريم خيلي

فیزیک اسيرم کرد

رياضي پيرم کرد

تا صبح بيدار موندم

جغرافیا خوندم

حالا واويلا ديکته

من ميزنم سکته

واويلا هي مشق

من ميکنم يک غش

مبادا روزي امتحاني باشد

نمره ي ما زير يازده اي باشد

حالا واويلا ليلي

بدبخت شديم خيلي

***

در کلاس تاریخ، معلم از دانش‌آموزان پرسید: “چرا جنگ جهانی دوم شروع شد؟” یکی از دانش‌آموزان گفت: “چون همه می‌خواستند بهترین تاریخ را داشته باشند!” معلم با لبخند گفت: “خوب، این جواب خوبی است، اما جنگ‌ها معمولاً به دلایل دیگری هم شروع می‌شوند!”

***

یکی از سرگرمیام اینه سر امتحان الکی هی کفه دستمو نگا کنم مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفتم کنه ببین هیچی کفه دستم نیست…. بعد بش بگم ضایع شدی خخخخخخخخ !!! اصن به عشق همین حرکت میرم مدرسه !!!!

***

گفتن برو مدرسه تابستون میشه راحت میشی

گفتن کنکور بده برو دانشگاه راحت میشی

گفتن کارشناسی کمه ارشد بگیر راحت میشی

گفتن برو سرکار راحت میشی

کار نبود، خرحمالی کردیم گفتن اولشه حقوقت زیاد میشه راحت میشی

آخرشم میگن آخیش مُرد راحت شد

ولی میدونم اون دنیا هم که بریم یه بامبولی در میارن

***

یک روز معلم علوم از دانش‌آموزان پرسید: “چرا آسمان آبی است؟” یکی از دانش‌آموزان با جدیت گفت: “چون خداوند رنگ آبی را انتخاب کرده!” معلم گفت: “این هم یک نظریه است، اما دلیلش بیشتر به نور خورشید مربوط می‌شود!” دانش‌آموز با خنده گفت: “خوب، من هم نظریه خودم را دارم!”

***

“بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید خونه ، معلمتون نیومده”
جالب اینجاست که اون یه ساعتی که زود میومدیم خونه یه حس

و حال عجیبی داشتیم ، اصن اون یه ساعت معادل ۱۰ سال بود !

***

در کلاس ادبیات، معلم از دانش‌آموزان خواست تا یک شعر بنویسند. یکی از دانش‌آموزان نوشت: “گربه‌ام روی دیوار نشسته، در خواب است و با من نمی‌خندد.” معلم گفت: “این شعر خیلی غمگین است!” دانش‌آموز جواب داد: “چرا؟ شاید گربه‌ام فقط به شوخی فکر می‌کند!”

***

یک روز معلم زبان انگلیسی از دانش‌آموزان پرسید: “چرا همیشه باید از فعل درست استفاده کنیم؟” یکی از دانش‌آموزان گفت: “چون اگر فعل را درست نزنیم، ممکن است گربه‌ام از من ناراحت شود!” معلم با خنده گفت: “پس باید به احساسات گربه‌ات اهمیت بدهید

***

غضنفر میره قهوه خونه و تا می‌تونه چایی می‌خوره… ۵ تا ۱۰ تا ۱۵ تا. صاحب قهوه ‌خونه عصبانی می‌شه و می‌گه: ای بابا خسته نشدی این همه چایی خوردی؟ غضنفر میگه: آره والا، راست میگی… پس بی‌زحمت قربونت بگو یه چایی بیار بخوریم خستگیمون در بره

***

آخه من نمیدونم شادی های راه مدرسه که میگن یعنی چی؟

والا ما که یا کتک میخوردیم یا کتک میزدیم

شادی مادی هم در کار نبود فقط گریه و لباس پاره

که البته بعداز اون هم مادر گرامی از خجالتمون حسابی درمیومدن!

***

ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﺎ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ ﻣﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !
.
.
.
.
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ

***

لطیفه های شیرین و خنده دار برای مدرسه ای ها

لطیفه های شیرین و خنده دار برای مدرسه ای ها

دختره متولد 85 پست گذاشته : از این به به بعد پول کارت

شارژهایم را سیگار میخرم و با خیابان حرف میزنم …
تو پول کارت شارژاتو نگه دار لوازم تحریر

بخر ۲روز دیگه باید بری مدرسه آب بابا نان داد بنویسی !

***

در کلاس ورزش، معلم گفت: “چرا ورزش کردن مهم است؟” یکی از دانش‌آموزان جواب داد: “چون اگر ورزش نکنیم، ممکن است به جای دویدن، خوابمان ببرد!” معلم با لبخند گفت: “خوب، پس باید هر روز ورزش کنیم تا خواب نمانیم!”

***

در کلاس ریاضی، معلم گفت: “اگر من یک عدد را دو برابر کنم و سپس یک عدد دیگر را کم کنم، چه می‌شود؟” یکی از دانش‌آموزان گفت: “می‌شود یک معما!” معلم با تعجب گفت: “چرا؟” دانش‌آموز جواب داد: “چون هر عددی که کم کنی، معما می‌شود!”

***

بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور میدزدن؟

بابا: اول صبر میکنند بره بالا، کوچیک که شد بعد میدزدنش.

***

بیمار: آقای دکتر! این، آن دندانی نیست که می‌خواهم بکشم. دکتر: صبر داشته باشید جانم، کم کم به آن هم می‌رسیم!

***

معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد:نوشته ام!
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد!

***

شادی ها و تفریحات سالم ما تو کلاس اینه که با یه میخ صندلی استاد رو سوراخ سوراخ میکنیم

سپس یه سرنگ ترجیحن بزرگ را از آب(در صورت موجود آب سالم) پر کرده و به اسفنج داخل صندلی تزریق میکنیم

پس از نشستن شخص مربوطه رو صندلی دل بچه ها شاد و پای استاد خنک میشود

تبصره:

برای شادی بیشتر مجوز استفاده از سس قرمز به جای آب نیز داده میشود

***

یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد

و مبصر دفترارو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ مام هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم

کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش

چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!

***

دیشب که من رفته بودم مهمونی/معاون مدرسمونو دیدم

از ترس اینکه گیر و غر شروع شه/نگاهمو از تو چشاش دز دیدم

یواشکی از گوشه ی چشم اون/تا گوشه راست اتاق خزیدم

خیال میکردم که منو ندیده/هول شدمو میزو جلوم ندیدم

پا زدمو خوراکی ها رو ریختم/با خجالت لبامو زود گزیدم

یهو همه نگاها،برگشت سمت بنده/کاشکی میشد آب بشم یا بشم پرنده

ناظممونو دیدم برگ توتون میکشه/میون اون هیاهو خط ونشون میکشه

نمره انظباطو ۳ نمره کم میکنم/بزار بیای مدرسه پاتو قلم میکنم

ناظممون رقیه۶۰-۷۰ سالی داره/جورابای گندشو هر جا میره میاره

اومد تا با جوراباش زهر چشی بگیره/اما نفهمید که پاش پشت یه چیزی گیره

یه میز دیگه افتاد مهمونا هو کشیدند/برای حل مشکل مارو جلو کشیدن

صابخونه ما دو تا رو از خونه بیرون انداخت/من موندمو رقیه با ۴تا چشم حیرون

***

یک روز معلم هنر از دانش‌آموزان خواست تا یک نقاشی بکشند. یکی از دانش‌آموزان نقاشی‌ای از یک گربه کشید که در حال پرواز بود. معلم گفت: “این غیرممکن است!” دانش‌آموز جواب داد: “اما در دنیای هنر، همه چیز ممکن است!”

***

متن خنده دار کودکانه

متن خنده دار کودکانه

پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟

دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آن ها صفر را نشان بدهند تن آدم می لرزد.

***

دادم هارد لپ تاپمو ریکاوری کردن ی هفتس زنگ می زنن می گن بیا ببرش اما روم نمیشه برم

***

میگن شبایی که خوابت نمیبره یکی داره بهت فکر میکنه

بابا انقد به من فک نکنید بزارید بخوابم دیگه!!

***

خال خالی گفت بند کفش بابای من خیلی زور دارد.

دوستش پرسید از کجا می دانی ؟

فسقلی جواب داد آخه دیروز بند کفشه رفت زیر پای بابام پرتش کرد روی زمین.

***

معلم: «مریم! بگو ببینم چرا استخوان دایناسورهای قدیمی را توی موزه نگه می دارند؟»

مریم: «اجازه خانم! چون نمی توانند جدیدش را پیدا کنند!»

***

معلم به بچه گفت یک کرم بکش.

دانش آموز سیب کشید.

معلم پرسید چرا سیب کشیدی؟

دانش آموز جواب داد کرمه توی سیب قایم شده خانم

***

یک روز، یک خرگوش تصمیم گرفت که به مدرسه برود. وقتی معلم گفت: “چرا دیر آمدی؟” خرگوش جواب داد: “چون هر بار می‌خواستم بپرّم، به جای مدرسه، به باغ هویج می‌رفتم!” همه بچه‌ها خندیدند و گفتند: “پس باید به باغ هم درس بدهی!”

***

در کلاس هنر، معلم از بچه‌ها خواست تا نقاشی بکشند. یکی از بچه‌ها یک نقاشی از یک گلابی با عینک و کلاه کشید. معلم پرسید: “چرا گلابی این‌طور به نظر می‌رسد؟” بچه جواب داد: “چون می‌خواهد به مهمانی برود و شیک باشد!” همه خندیدند.

***

یک روز، یک میمون درخت را دید و گفت: “من می‌خواهم در این درخت بخوابم!” دوستانش گفتند: “چرا؟” میمون جواب داد: “چون خواب درختی خیلی راحت‌تر از خواب روی زمین است!” همه با هم خندیدند و گفتند: “پس باید درخت را بغل کنی!”

***

یک روز، یک قورباغه به کلاس موسیقی آمد و گفت: “من می‌خواهم خواننده شوم!” معلم گفت: “چرا؟” قورباغه جواب داد: “چون همیشه در حال جیک‌جیک کردن هستم!” همه بچه‌ها خندیدند و گفتند: “پس باید یک آلبوم ضبط کنی!

***

جوک شیرین و طنز مخصوص دانش آموزان

از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟

کلاغه گفت: طوطی.

پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟

گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.

***

خال خالی گفت بند کفش بابای من خیلی زور دارد.
دوستش پرسید از کجا می دانی ؟
فسقلی جواب داد آخه دیروز بند کفشه رفت زیر پای بابام پرتش کرد روی زمین.

***

آموزگار: دو چهار تا چند تا می شود؟

حمید: هشت تا.

آموزگار: آفرین! حالا هشت تا آب نبات به تو جایزه می دهم.

حمید: آقا ببخشید می شود شانزده تا!

***

دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت می کردند.

اولی گفت: اون مورچه را روی نوک کوه می بینی؟

دومی گفت: کدام، اونی که چشماش را بسته یا اونی که چشمهایش باز است؟\

***

در یک روز آفتابی، یک سنجاب به دوستانش گفت: “من می‌خواهم بروم به بالای درخت!” یکی از دوستانش پرسید: “چرا؟” سنجاب گفت: “چون می‌خواهم ببینم آیا درخت‌ها هم می‌توانند آفتاب بگیرند!” همه خندیدند و گفتند: “برو و ببین!”

***

یک روز، یک دلفین به ساحل آمد و گفت: “من می‌خواهم با شما بازی کنم!” بچه‌ها گفتند: “چطور؟” دلفین گفت: “من می‌توانم در آب بپرم و شما می‌توانید در ساحل بدوید!” همه خندیدند و گفتند: “این یک بازی عالی است!”

***

در کلاس ادبیات، معلم از بچه‌ها خواست تا یک داستان بنویسند. یکی از بچه‌ها نوشت: “یک روز یک گربه به مدرسه رفت و معلمش گفت: ‘چرا دیر آمدی؟’ گربه جواب داد: ‘چون خوابم برد!’ معلم با خنده گفت: ‘پس باید زودتر بیدار می‌شدی!’”

***

در کلاس زبان، معلم از بچه‌ها پرسید: “چرا باید زبان‌های مختلف را یاد بگیریم؟” یکی از بچه‌ها گفت: “چون اگر یاد نگیریم، ممکن است گربه‌ام از من ناراحت شود!” معلم خندید و گفت: “پس باید به احساسات گربه‌ات اهمیت بدهی!”

***

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید