۴ متن نمایشنامه فرار شاه برای مدرسه (کوتاه ، بلند و طنز)

4 نمایشنامه با موضوع فرار شاه در ۲۶ دی ماه زیبا و مناسب برای برگزاری در مدارس توسط دانش آموزان را در ادامه این مطلب برای شما قرار داده ایم. با ما در دیبامگ همراه باشید.

نمایشنامه ها ابزای مهم و تاثیرگذار برای روایت تاریخ و اتفاقات هستند. باتوجه به اهمیت دهه فجر و حوادث این برهه تاریخی، در این مطلب از دیبامگ 4 نمایشنامه زیبا را در قالب کوتاه، بلند و طنز برای نمایش در مدرسه، آماده کرده ایم.

متن نمایشنامه فرار شاه برای مدرسه

نمایشنامه اول(بلند):

شخصیت های اصلی داستان:

راوی، شاه، گربه، مشاور آمریکایی

– شخصیت های فرعی :

فرح، وزیر

( صدای شعار های مردم در تمام اجرا جز زمان اجرای راوی، خیلی آرام شنیده می شود، درحالیکه می گویند مرگ بر شاه، مرگ برشاه، مرگ بر شاه، مرگ برشاه )

صحنه به آرامی روشن می شود.

– توصیف صحنه:

یک صندلی پادشاهی و یک میز عسلی زیبا جلوی آن

( شاه به آرامی وارد صحنه می شود در حالیکه پریشان است و سردرد دارد )

شاه: وااااای سرم! مگه شماها کار ندارین که اینقدر شعار میدین! کلافه ام کردیییییین !

( در این لحظه شاه روی صندلی می نشیند و سرش را میگیرد و سرش را پایین می آورد و به همان حالت باقی می ماند. در همین لحظه راوی که در کنار صحنه ایستاده است به آرامی وارد صحنه می شود و در همان حالت دیالوگ خود را می گوید)

راوی: سال 57، مردم ایران از دست پادشاه خود خسته شده اند. او مردی بی عرضه و ناتوان بود، و در تمام کارها به آمریکایی ها و انگلیسی ها تکیه می کرد.

( راوی دوباره به کنار صحنه می رود و به صحنه نگاه می کند. در همین لحظه شخصیت گربه وارد میشود و به این طرف و آ نطرف می رود و میو میو می کند. این عمل پادشاه را می ترساند و پادشاه از صندلی برخاسته و از ترس روی ان می ایستد )

شاه: وااای، تو رو کی اینجا راه داده؟! مگه اینجا در و پیکر نداره؟!

گربه: میو، نترس، میو، من که کاریت ندارم، میو

( گربه مکار به نظر می رسد، شاه همان بالا روی صندلی می نشیند و با تعجب می گوید..)

شاه: تو حرف می زنی؟

گربه: میو، آره دیگه!

شاه: من خل شدم یا دنیا عوض شده؟

(گربه لبخند تمسخر آمیزی می کند و با لوس کردن خودش ادامه می دهد)

گربه: میو، هردوش!

( شاه حالا درست روی صندلی می نشیند و حس پادشاهی می گیرد و ادامه می دهد)

شاه: حتما تو هم از دست این مردم زده به سرت! گوش کن!

( صدای شعار ها برای چند لحظه ای بلند تر می شود )

شاه: خسته ام نمی شن!

( گربه کمی دور شاه می چرخد و میو میو می کند و در گوش شاه می گوید)

گربه: اومدم بهت بگم در رو!

( شاه گربه را با پایش هل می دهد و ادامه می دهد)

شاه: برو گم شو! ایران کاخ پادشاهی منه، مال خودمه، کجا برم؟!

( گربه به سمتی پرت می شود و هر دو در همان حال باقی می مانند. راوی مجدداً وارد صحنه می شود به صحنه ساکن نگاهی می اندازه و رو به تماشاچیان می گوید)

راوی: بهمن 57 است. مردم سرما را به جان خریده اند و به خیابان ها آمده اند. همه شعار می دهند و می خواهند شاه از ایران برود.

( راوی باز نگاهی به صحنه می اندازه و به آرامی به کنار صحنه می رود. فرح وارد صحنه می شود درحالیکه دنبال گربه خود می گردد)

فرح: یوهو، میومیو، کجایی؟

( گربه به طرفی پرتاب شده و نالان میو میو می کند)

فرح: واااااااااااای میومیو ، کجا بودی؟ چت شده؟

شاه: این حیوون مال توعه؟

فرح: آره، همونیه که تازه خریدمش دیگه

شاه: می دونستی می تونه حرف بزنه؟

فرح: این؟!!!! وا!

شاه: آره دیگه این.

( فرح می خندد )

فرح: خوب بگو حرف بزنه دیگه .

شاه رو به گربه می کند و می گوید : بگو حیوون، یه چیزی بگو.

گربه : میو.

شاه: با تو ام. یه چیزی بگو دیگه

گربه: میو میو.

( فرح رو به شاه می کند و با طعنه می گوید) : دیوونه!

( فرح با عشوه گربه اش را ناز کرده و با هم از صحنه خارج می شوند. و شاه هم به دنبال آن ها می رود و در کنار صحنه در حالیکه دیگر فرح و گربه اش از صحنه خارج شده اند از حرکت می ایستد . راوی دوباره وارد صحنه می شود)

راوی : شاه در پایان روزهای سلطنت خویش است. همه این را می دانند حتی خود او.

( راوی به کنار صحنه می رود. و از طرف دیگه صحنه مردی با کلاهی که پرچم آمریکا بر روی آن است وارد صحنه می شود و به دنبال شاه می گردد. وقتی او را می بیند صدایش می کند و می گوید)

مشاور آمریکایی: آهای با توام چی کار میکنی؟

شاه به سمت او بر می گردد و می گوید: همه دیوونه شدن!

مشاور آمریکایی با تمسخر می گوید: می دونم. همه غیر از تو. نمی خوای یه کاری بکنی؟

شاه: چی کار کنم؟

مشاور آمریکایی: بزن، بکش، یه جوری ساکتشون کن.

شاه: مگه تا حالا همین کارارو نمی کردم؟

مشاور آمریکایی: ابله. وای به حالت اگه شکست بخوری؟

شاه: امکان نداره. ساکت می شن بالاخره.

مشاور آمریکایی: واقعاً خیلی دیوونه ای! داره ایران زیر و رو میشه، تو میگی ساکت می شن؟

شاه: ولی من فکرمیکنم اینا خسته می شن، ببین انگار دارن ساکت میشن. گوش کن

( در همین لحظه وزیر هراسان وارد می شود و بلند به شاه می گوید)

وزیر: دررو ، دررو

مشاور آمریکایی: چی شده

وزیر: اوضاع بی ریخته، شکست خوردیم.

( در این لحظه مشاور آمریکایی به سرعت از صحنه خارج می شود. شاه به این طرف و آن طرف می رود و می گوید )

شاه: حالا کجا بریم؟

وزیر : من نمی دونم فقط در رو( و از صحنه خارج می شود )

( شاه همچنان هراسان است که فرح وارد می شود )

فرح : دررو . بدبخت شدیم. دررو.

( و هر دو از صحنه با حالتی شبیه فرار خارج می شود. راوی وارد صحنه می شود )

راوی : و بدین صورت شاه دررفت ( در همین لحظه شاه باز از طرفی وارد شده و در حالیکه حالت فرار دارد- از پشت راوی – از طرف دیگر خارج می شود).

متن نمایشنامه فرار شاه برای مدرسه

نمایشنامه دوم (کوتاه):

راوی : می خواهیم نمایشی را اجرا کنیم که حکایت خیلی کوچکی از زمان انقلاب است. ،،،

راوی : کاخ مروارید ، بهمن ماه 1357

نوکر : اعلاء حضرت به سلامت باد ، قربان یکی از فرماندهان نظامی اجازهٔ ورود می خواهد.

شاه : بگو داخل شود.

فرمانده ی نظامی : درود بر اعلاء حضرت همایونی.

شاه : بگو ببینم مردک چه خبری داری؟

فرمانده ی نظامی: قربان شورش های مردمی روز به روز بیشتر می شود و سربازان ما هر چه بیشتر شورش ها را با آتش گلوله سرکوب می کنند، مردم شجاعانه تر از قبل قیام می کنند. قربان ظلم و ستم ، خون مردم را به جوش آورده و آن ها دیگر باکی از مرگ ندارند.

شاه : اینها را که گفتی ، همش به خاطر بی لیاغتی تو و اون سربازان پول پرست تو هست. شما باید خیلی جدّی عمل کنید، شما باید سردستهٔ شورشیان را شناسایی و دستگیر کنید و اگر جمعی از مردم باز قیام کردند آن ها را سرکوب کنید ، و نگذارید گروه های کوچک شورشیان ، به گروه های بزرگ تبدیل شوند تا شما به راحتی بتوانید با آن ها مقابله کنید. حالا برو و به کارهایی که گفتم درست عمل کن.

فرمانده ی نظامی : با اجازهٔ اعلاء حضرت. ،،،

شاه : نوکر ،،، آهای نوکر ، کدوم گوری هستی.

نوکر : اعلاء حضرت همایونی به سلامت باد، در خدمتگذاری حاضرم.

شاه : اظهاری را صدا کن، کارش دارم.

نوکر : ای بروی چشم و دماغم عالیجناب. ،،،،،

نوکر : قربان اظهاری اجازهٔ ورود می خواهد.

شاه : بگو داخل شود.

اظهاری : اعلاء حضرت همایونی به سلامت باد ، قربان با من کاری داشتید؟

شاه : دیشب که داشتم از جلسه بر می گشتم صداهایی بگوشم می رسید که بر علیه حکومت ما شعار می دادند ،، پس این نیروهای تو چه غلطی می کنند.

اظهاری : اعلاء حضرت آن صداهایی که شما می شنیدید صدای مردم نبوده ، بلکه صدای نوار بوده که در بلندگو پخش می شده ، شورش گران در شهر به وسیله ی نوار و بلندگو صدای تظاهرات را همه جا پخش می کنند و همینطور داخل جوبهای شهر رنگ قرمز می ریزند تا به مردم بگویند ، این خون انسان بی گناهی است که خواستار آزادگی هستند ، و مردم را بر علیه حکومت شما تحریک کنند. من این حرف ها را در تلویزیون هم گفته ام.

شاه : پس که اینطور. ،،،

راوی : در خیابانی نزدیک کاخ مروارید مردم تظاهرات کرده اند. ،،

مردم : اظهاری گوساله بازم می گی نواره ، نوار که پا نداره.

سربازان : به خانه هایتان بر گردید ،، متفرق شوید ، وگرنه شلیک می کنیم.

مردم : ما خواستار آزادی هستیم ، بگو مرگ بر شاه

* در اینجا درگیری میان مردم و سربازان به وجود می آید.

راوی : شاه با شنیدن این شعارها خیلی عصبانی شد. ،،

شاه : این صداها دیگر چیست؟ ، اظهاری اینها چه می گویند؟

اظهاری : من جوابی ندارم اعلاء حضرت. ،،،،

شاه: تو مرخصی ،،،، مثل اینکه باید برای مدتی به سفر بروم تا این سر و صداها بخوابد و بعد از آن برگردم. ،،،

راوی : بله دوستان بعد از رفتن شاه از ایران ، طولی نکشید که انقلاب اسلامی به رهبری آن پیر مجاهد ، یعنی امام خمینی به پیروزی رسید و شاه دیگر نتوانست به کشور خود باز گردد. پس خون مردمی که بر علیه ظلم قیام کردند ، بی نتیجه نماند ، و آخرین پیروزی ، همیشه برای حق است.

نمایشنامه سوم (طنز):

روی صحنه یک میز و صندلی قرار دارد و روی میز چند کتاب دیده می شود.

دانش آموزی وارد صحنه شده و پشت میز می نشیند. کتابی را بر می دارد که روی آن نوشته شده : بچه های انقلاب . دانش آموز مشغول مطالعه می شود.

صدایی از بلند گو پخش می شود که متن در حال مطالعه ی او را می خواند:

در روزهای انقلاب حتی بچه ها هم پا به پای بزرگترها برای پیروزی انقالب تالش می کردند.

یکی از کارهای بچه های انقلاب، پخش اعالمیه های امام خمینی بود. امام خمینی با پیام های مهم شان، مردم را راهنمایی می کردند.

در همین موقع دانش آموزی نفس نفس زنان وارد صحنه می شود و با نگرانی خودش را به میز و دانش آموز نزدیک می کند.

یک بسته برگه را از کیفش در می آورد و روی میز می گذارد.

-ببین بیا اینارو بگیر و برسون به بچه های انقلابی !

فقط مواظب باش ! سربازها دارند می یان.

بعد با عجله صحنه را ترک می کند.

از پشت همزمان با صدای شعارها، صدای شلیک گلوله به گوش می رسد.

دانش آموز با ترس برگه ها را بر می دارد و زیر پیراهنش مخفی می کند و پشت میز می رود.

دو سرباز با تفنگ از دو طرف وارد صحنه می شوند.

سرباز اول : تو ندیدیش؟

سرباز دوم : نه . فکر می کنم فرار کرد.

سرباز اول : اینجا رو نگاه یه برگه رو زمینه !

برگه را بر می دارد و می خواند :

پیام روح الله خمینی به مردم ایران

سرباز دوم : این اعالمیه است! پس همینجا قایم شده ! باید پیدایش کنیم.

سربازان در صحنه می گردند و وقتی جلوی صحنه آمده و روبروی دانش آموزان قرار می گیرند. آن دانش آموز مخفی شده از پشت میز بیرون می آید.

سرباز اول بر می گردد: ایست !

سرباز دوم : نامت چیست؟

دانش آموز : به شما مربوط نیست !

سربازان به او نزدیک می شوند .

سرباز اول : مثل اینکه خیلی زبون درازی ها!

دانش آموز با خونسردی : نه زبونم دراز نیست نگاه کنید !

بعد زبانش را در می آورد.

سرباز یک : ما باید تو را بگردیم

دانش آموز : برای چی ؟

سرباز دوم: ما دنبال اعالمیه های امام خمینی هستیم.

دانش آموز کمی دستپاچه می شود.

سرباز اول : دست ها بالااا

دانش آموز دست هایش را بالا می برد.

سرباز دوم نزدیک می شود و با لوله ی تفنگ به شکم او اشاره می کند.

دانش آموز شروع می کند به خندیدن : چرا قلقلکم می دید؟ من خیلی قلقلکی ام دست به من نزنید و گرنه …

سربازان با هم : وگرنه چی ؟

دانش آموز : وگرنه یه جیغ می زنم که مادرم با سلاح مرگبارش بیاد سراغتون.

سربازان : سلاح مرگبار؟

دانش آموز : بله اسمش لنگه دمپاییه ! دوست دارید مزه شو امتحان کنید؟

سربازان: امتحان می کنیم.

دانش آموز با صدای بلندی فریاد می زند : مامانی ایناروووووو !

مادر درحالی که چادر گل گلی اش را به کمر بسته با لنگه دمپایی وارد صحنه می شود :

آی ذلیل مرده ها ! شما کی هستید؟ با بچه ی من چکار دارید؟

سربازان در صحنه یک دور می دوند و از صحنه بیرون می روند. مادر هم به دنبالشان بیرون می رود.

دانش آموز : آخیش راحت شدم .

اعلامیه ها را در می آورد و صدای امام از بلندگو پخش می شود.

پشت اعلامیه عکس امام دیده می شود.

بعد از صحبت های کوتاه امام سرودی انقلابی بخش می شود .

بهاران خجسته باد

هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید…

***
دانش آموز با کتابی وارد صحنه می شود و در حالی که سرش به کتاب است متوجه حضور شاه بر روی صندلی
نمی شود

متن نمایشنامه فرار شاه برای مدرسه

نمایشنامه چهارم(طنز):

یک تلفن روی میز قرار دارد.
صدا از پشت صحنه :

آمریکا، شاه را خیلی دوست داشت چون می توانست نفت ایران را با ارزان ترین قیمت از ایران بخرد . آمریکا هر دستوری به شاه می داد شاه بدون اعتراض قبول می کرد.

دانش آموز با دیدن شاه کمی عقب عقب می رود .

شاه : بچه جان ! در قصر من چکار می کنی ؟

دانش آموز : م..م.. من اومده بودم تحقیق کنم.

شاه : تحقیق ؟! تحقیق درباره ی چی؟

دانش آموز : یه تحقیق تاریخی درباره ی شما و رابطه تون با آمریکا.

شاه : این که دیگه تحقیق نمی خواد آمریکا ارباب ماست و هر چی بگه ما باید گوش کنیم.

دانش آموز : هر چی بگه ؟

حتی اگه بگه کله تون رو بکوبید به میز ؟

شاه : اِ …ا…ِ این دیگه چه حرفیه؟

در همین موقع تلفن زنگ می زند. شاه گوشی را بر می دارد.

صدای جیمی کارتر : الو … الو… آی ام جیمی

شاه : الو … بفرما پلو هِلو جیمی

جیمی : لطفا پیلیز کله تو بکوب به میز

شاه : جای من روی تخته

کله رو به میز کوبیدن سخته

جیمی : شنیدم یکی از سرهنگ های تو به سرباز آمریکایی ما گفته بنشین ! و نگفته بفرما بنشین.جریمه ی اون سرهنگ اینه که در جه هاشو بگیرید و اخراجش کنید !

شاه : چ چ چ چشم قربان !

یکی دیگه این که باید همه ی نفتای ایران رو بدید به ما تا کشور ما بیشتر پیشرفت کنه .

شاه : چ چ چ چشم قربان !

تلفن قطع می شود.

دانش آموز : چقدر آمریکا پر روست؟

شاه : اربابمو دارم دوست

نفت مارو می خره

به کشورش می بره

به جاش به ما چی می ده

آرد نخودچی می ده !

دانش آموز : دشمن ما آمریکاست

قلدر کل دنیاست !

شاه : زبونتو گاز بگیر

برو یه گوشه بمیر

آمریکا که دوست ماست

رییس کل دنیاست

در همین موقع فرح وارد می شود . یک عروسک پشمالو در دست دارد.

فرح : کجایی محمد رضا ؟

بیا هاپوم گرسنه شه !

شاه : به نگهبان قصر گفتم بره براش جگر بیاره!

غذاشو خورد بذار خوب بخوابه خستگی هاش در بره !

فرح : می دونی الان دلم چی می خواد؟

شاه : بستنی زعفرونی با توت فرنگی ؟

فرح : نه ! دلم می خواد برم کنار دریا قدم بزنم تا پوستم کمی برنزه بشه

شاه : باشه همین الان وسایل رو جمع می کنیم و می ریم به دریا .

دانش آموز : پس مشکلات مردم چی می شه ؟

شاه : مشکلات مردم به خودشون مربوطه

غمِ مردم به ما چه … بفرما کله پاچه !

بعد فرح و شاه با خنده از صحنه بیرون می روند.

صدای شعار مردم به گوش می رسد .

ای شاه خائن آواره کردی… خاک وطن را ویرانه کردی…

صدا کمتر می شود. صدای گوینده به گوش می رسد :

مردم از دست شاه و کارهای اشتباهش که ایران را دو دستی تقدیم آمریکا و انگلیس کرده بود ناراحت بودند و شعار می دادند.

شاه و فرح با چمدان وارد صحنه می شوند .

شاه : مثل اینکه مردم از خواب بیدار شده اند.

فرح : گوش کن ببین چی می گن؟

صدای شعار به گوش می رسد.

شاه : باید فرار کنیم و برویم خارج .

فرح : پس دریا چی می شه؟

شاه : خارج هم دریا داره.

آره باید بریم وگرنه تو دریای خشم مردم غرق می شیم

فرح : با چی بریم ؟

شاه به این ور و آن ور نگاه می کند .

شاه : اونجا رو نگاه

یه گاری شکسته

کنج دیوار نشسته

فرح : باشه همون خوبه بریم.

صدای جمعیت : شاه فراری شده سوار گاری شده !

این نمایشنامه به عنوان یک طرح در کارگاه نمایشنامه نویسی با مدیریت محمد عزیزی)نسیم( نوشته شد.

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید