مبعث پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین رویدادها در تاریخ اسلام و جهان به شمار میآید. این واقعه به معنای آغاز رسالت پیامبر و دریافت وحی از سوی خداوند است. اگر برای روز مبعث به دنبال جملات زیبا و متن تبریک عید مبعث یا بهترین متن ادبی در مورد عید مبعث و پیامبری حضرت محمد (ص) میگردید، و یا برای مدرسه به دنبال کاردستی مبعث میگردید این مطلب را تا انتها دنبال کنید.
متن ادبی مبعث
سلام بر مبعث، بهاریترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسانهای شایسته از زشتیها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گلهای ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حقطلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستمدیدگان و بییاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایهگذار حکومت صالحان در عرصه خاک!
سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی!
سلام بر مبعث، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!
✳✳✳✳
در آن هنگامه ها مردی غمین با چشم تر هر شب
به کور نور در غار حرا میرفت
همه شب با غمی سنگین
به بال مرغ اندیشه
لبش خاموش بود ولی سر و پایش پر فریاد
به فریاد خدایی تا دل بی انتها میرفت
تنی لرزان دلی ترسان
و بیم از حق تعالی داشت
و در آن غار تنهایی روایی روشن از کروبیان عرش اعلا داشت!!!
سائل درمانده ناامید نگردد ، گر که بکوبد در سرای محمد (ص) ، ای که ندای اذان
رسید به گوشت ، هان که به گوشت رسد ندای محمد (ص).
مبعث رسول اکرم بر همه مسلمانان جهان مبارک باد
✳✳✳✳
پیامبریات مبارک!
وقتی نوای ملکوتی وحی، در فضای روحانی حرا شکفت، جبرئیل گفت: بخوان!
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»تو به پیامبری مبعوث شدی؛ با کوله باری از رسالت.
آمدی تا با تبلور حضورت، سرزمین خکشیده حجاز را نفسی دوباره ببخشی.
آمدی تا خار جهل و جهالت را برکنی.
آمدی تا بساط ظلم را برهم زنی.نامت محمد؛ لقبت امین.
فرستاده آخرین خدا بر زمین.
«تبارک الله احسن الخالقین».پیامبری ات مبارک که روح انسانیت را در باغ جان ها شکوفا کردی.
✳✳✳✳
حرا، در تب یک اتفاق شگرف، سوخت، حرا در شوق یک خلسه عارفانه به سماع آمد. حرا، در هیجانی ملکوتی، شگفت. حرا جوانه زد، حرا از بطن کوه، جاری شد. حرا قد کشید؛ بر بلندای زمانه ایستاد؛ بالاتر از طور و نزدیک ترین نقطه به آسمان. محمد صلی الله علیه و آله در حراست و ناگهان یک واقعه بی بدیل، ناگهانِ یک رستاخیز، ناگهانِ وحی است. نبض زمان تندتر میزند، نور از در و دیوار، سرازیر میشود و صدای خدا از زبان جبرائیل جاری است:
«اقرأ…»
صدا سکوت را میشکند. صدا، ثانیهها را متوقف میسازد. صدا، امواج را در مینوردد.
«خواندن نمیدانم! »
امر: «اقرأ»
محمد لرزان:«چه بخوانم؟»
«اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ الذی خَلَق»
حجابها، کنار میرود، درهای آسمان، یکی پس از دیگری باز میشود، خدا سخن میگوید و آرامشی در جان محمد صلی الله علیه و آله، شعله میکشد…نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسأله آموز صد مدرس شدانسان برگزیده شد تا بار امانت به دوش کشد و شانههای محمد صلی الله علیه و آله، تاب این بار عظیم را داشت و سینه محمد صلی الله علیه و آله امین وحی شد. محمد صلی الله علیه و آله برگزیده شد و محمد صلی الله علیه و آله یک باره از بلندای کوه، نور جاری شد. محمد صلی الله علیه و آله از حرا میآید و بر بلندای جهان میایستد.
بزرگ معلم از حرا میآید و الفبای رحمت و رستگاری را به انسان میآموزد.
محمد صلی الله علیه و آله میآید، با معجزه ای بزرگ تر از «تورات»، روشن تر از «انجیل»، دلنشین تر از «زبور» با سوره سوره روشنی، آیه آیه محبت. محمد صلی الله علیه و آله میآید تا دنیا، ۲۳ سال هم نشینی باد و آفتاب را به شوق بنشند. تا دنیا، به دستگیری دو نور، راه سعادت بپوید. تا دنیا در سایه مهربانیِ دو خورشید، بیاساید.
متن کوتاه عید مبعث
روزگاری بود میوهاش فتنه، خوراکش مردار، زندگیاش آلوده، سایههای ترس شانههای بردگان را میلرزاند.
تازیانه ستم، عاطفه را از چهرهها میسترد. تاریکی، در اعماق تن انسان زوزه میکشید و دخترکان بیگناه، در خاک سرد زنده به گور میشدند و در این هنگام بود که محمد بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید.
بعثت رسول اکرم مبارک باد.
✳✳✳✳
«من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو»… ماه هم غلام توست. ماه، رد گامهایت را نقره پوشی میکند. راه تو را در سپیده آغاز عشق، روشن میکند.
به خانه برو و آغاز راه بده. به خانه برو و جامه سپید تغزل را بپوش. به خانه برو و همه دنیا را از عطر خودت لبریز کن. به خانه برو، به بُراق عشق بنشین و بالهایش را بیدار کن تا عطر تو، تمامی خوابهای جهان را پُر کند.
به خانه برو؛ لرزان، نه استوار؛ که این لرزههای آتشفشان نور است. به خانه برو، نمازگزار کوه نور، خورشید طالع شده از قله حرا!
✳✳✳✳
خدای سبحان، برای وفای به وعده خود و کامل گردانیدن دوران نبوت، حضرت محمد را مبعوث کرد؛ پیامبری که از همه پیامبران، پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود، نشانههای او شهرت داشت و تولدش بر همه مبارک بود.
در روزگاری که مردم روی زمین دارای مذاهب پراکنده، خواستههای گوناگون و روشهای متفاوت بودند، عدهای خدا را به پدیدهها تشبیه کرده و گروهی نامهای ارزش مند خدا را انکار و به بتها نسبت میدادند، و برخی به غیر خدا اشاره میکردند.
پس خدای سبحان، مردم را به وسیله حضرت رسول صلی الله علیه و آله از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید. سالروز این واقعه باشکوه به مسلمین جهان مبارک باد.
✳✳✳✳
سلام خداوند و فرشتگان، از عرش، با بادهای مهاجر به تو میرسد و تو امروز در راهی قدم خواهی زد که پایانش را فقط خورشید میداند و خودت و خدا. از رد گامهای تو ای مبعوث! گلستان خواهد جوشید و از چشمهای تو، اشراق، پرده میگیرد.
سلام، ای جاریترین جریان صبح در کالبد زمین! یا محمد! این فصل عاشقانه که آغاز میکنی، بوی کدام شعر نگفته مرا میدهد. کلماتم عاجزند از وصف آن چه تو در ثانیه صبح میخوانی در لحظه بی خودی. مبعث مبارک.
✳✳✳✳
حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زلال جاری نبوت خداوندی و در پرتو گوهر گرانسنگ وسعت اندیشه، سعه صدر و حُسن تدبیر والای خویش، توانست هدایتگر راه نور بر همه مردمان و در همه زمانها باشد. عید برانگیخته شدن آن بزرگوار به پیامبری را خدمت سروران ارجمندم تبریک میگویم.
✳✳✳✳
زبان دل حضرت محمد (ص) را به عشق میخوانَد و خرد در برابر علم لدنی او خیره مانده است. برگزیده شدن حضرت حضرت رسول الله (ص) به پیامبری بر تشنگان عشق و خرد مبارک باد. محمد (ص) نبوت را برانگیخت تا جهان بداند که او چراغ روشنگر هدایت است. عید بعثت بر جهانیان مبارک.
شعر مبعث
آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
✳✳✳✳
روز مبعث روز فخر انبیاست
مصطفی نورٌ عَلی نور خداستعید مبعث وعده گاه کبریاست
رستگاری، مژدگانی خداستعید مبعث وعده قالو بَلیٰ ست
سرّ مکنونات هستی بر مَلاستبر دل کعبه طنین این نواست
یا رسول الله لفظ کیمیاستروز مبعث مبدأ عشق و صفاست
جلوه گاه مظهر نور هُداستیا رسول الله ذکر ما سواست
وعده گاه عشق بازی با خداستمصطفیٰ آئینه مهر و وفاست
قلب او با روح قرآن آشناستنور او افزون ز نور انبیاست
سروریّش بر همه عالم رواستبر لب پیک خدا شور و نواست
لفظ حاتم در ثنای او خطاستکشتی او مأمن شاه و گداست
ساحلش مطلوب اصحاب رضاستهر چه باشد او رسول کیمیاست
او شفیع روز فردای شماستذکر روز مبعثم یا مصطفاست
یا رسولالله مدد ذکر خداست«اصغر چرمی»
✳✳✳✳
به نام خالق آئینهها به نام خدا
به نام صاحب آدینهها به نام خدابه نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزلاگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسمخوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه میریزمصدای بال و پر جبرییل میآید
صدای گام بلند خلیل میآیدخدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبلها به لرزه افتادهندا رسیده که إقرأ…بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن…لاتمم مکارم الاخلاقنهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظنگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت »«به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
به روی منبر نوری خطیب مجلس شدبه آیههای لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله… خواهم شدنشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنشرواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شودگمان مکن که نبی یار غار میخواهد
برادری چو علی سر به دار میخواهدبرای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار میخواهداگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوهها یل دلدل سوار میخواهدبه نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار میخواهدنگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار میخواهدلسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار میخواهدمحبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار میخواهدهر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شدنه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شدغزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دلهای شیعه بر باد استچرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاستهمان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ستپسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاستبه نص آیه قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک استعلیرضا خاکساری
✳✳✳✳
یا محمد ای خرد پابست تو / ای چراغ مهر و مه در دست تو
هر زمان گلواژه هایت تازه تر / بلکه از هستی بلند آوازه تر
ختم شد بر قامتت پیغمبری / این ترا باشد دلیل برتری . . .
✳✳✳✳
وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرأ باسم ربّک / ای حبیب من ز جا برخیز، اقرأ باسم ربّک
تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی / چیره شد جهل عِما برخیز، اقرأ باسم ربّک
✳✳✳✳
امشب که شب مبعث احمد باشد
مشمول همه عطای سرمد باشد
یارب چه شود طلوع صبح فردا
صبح فرج آل محمد باشد
✳✳✳✳
از بعثت او جهان جوان شد
گیتی چو بهشت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارک
بر جمله مسلمین مبارک
✳✳✳✳
بشکَست اساس بت پرستی
پیدا چو شد آن جمال هستی
بتخانه به کعبه شد مبدل
با بعثت آن نبی مرسل
بر احَمد و بـر علی و آلش
هر دم صلوات بَر جَمالش
✳✳✳✳
ای پادشاه عالم عشقت به سینه دارم
در قاب سینه خود عکس مدینه دارم
دارم ولایت تو، در دل محبت تو
سرمست جام عشقم، در شام بعثت تو
دلنوشته مبعث
اگر تو نبودی…
مهدی خلیلیان نامت را میدانستند، و اینکه میآیی؛ حتی دشمنانت!
اما دوستانت، بغض لبخندشان، چندان پنهان نبود؛ که دیدگان و لبهاشان اشک شوق و شورِ لبخند را مینمود.
نوبتِ عاشقیِ دستهایی بهارآور، رسیده بود؛ نوبتِ آخرِ واپسین و والاترین پیامبر؛ به صورت: رَشکِ شمس و قمر، و به سیرت: از تمامِ آفریدگانِ آفریدگارِ بلندمرتبه، برتر.
تو که آمدی، موکلان مشیت، برای هدایت بشر، طرحی دیگر زدند؛ طرحی نو در کارگاه قضا و قَدر.
تو آمدی و باید میماندی، تا تمامتِ جان و جهان را به خدای خویش فرامیخواندی.
✳✳✳✳
بخوان به نامِ خدا
«کعبه» و «اُمّ القری» در بستر خواب آسودند؛ اما فرشتگان در دامان «حرا» منتظر بودند.
چهل سالِ تمام، از غم انسان، کامت شرنگِ ماتم بود و دلت سرریزِ اندوه و غم… هیچ پیامبری چون تو، آزار ندید و خدای حرا، در بزمی سرشار از شور و صفا، پیکِ خوشخبر خویش را، میزبانت گردانید؛
«بخوان به نامِ خداوند»،
ای محمد؛
ای احمد!
و تو، هرچند «اُمّی» بودی، خواندی.
حیران بودی، اما در حرا ماندی.
وقتی هزار چشمه نور در نهادت نشست و فروغ روحت به ملکِ جان پیوست، خدا – فقط برای تو – مرزهای زمان و مکان را گسست. زرتشت، انگار از فراسوی تاریخ، از آتشِ بلند بدعتآورانِ آشیان خویش، دیده فرو بست. ای سید بطحا که راز و رمز پیدایی افلاک، برای تو بوده است!
چقدر آیینه تاریخ را با تحریف شکستند! چقدر به تو افترا بستند!
نغمه سروش، هرگز تو را نترسانیده و هیچکس – جز خدا – آرامشت نبخشید.
«ورقه» حتی ورقی از صحیفه پیشانیات را نفهمید؛ آنگاه که راز وجود، در گلشن جانت ریشه دوانید و پروردگار، جبرئیل امین را، همزبان و همدلت گردانید، ای ستاره شبهای مکه!
✳✳✳✳
طلوع عشق بود
… اما تو برخاستی و از خدایت مدد خواستی. خود کوشیدی و دیگران را کوشاندی؛ کوچاندی به سوی خدا.
ای سوار سبزپوش حرا!
ای در دَستانت چراغِ درخشانِ رهگشا، برای رهاییِ آدمها!
ای انسان ناطقِ دور از هوس و هوا!
ای اَبَرمَردِ شبشکن دوران ظلمها و سیاهیها!
آن غروب را، چرا شاعران – هنوز هم – سرد و سنگین میخوانند و چنین غمگین؟! آن غروب، طلوع عشق و زندگی بود، آیا نمیدانند؟!
حتی شعرهای سپیدِ بلندشان که موج زد و از حضیض به اوج آمد نیز در آیینه چشمانم چندان سپید نیست! ما را ببخش، اگر هیچ یک از اشارتهامان، در خورِ این بشارت و نوید نیست.
آن غروب را، خدا آفرید؛ ولی هیچکس آن را نفهمید؛ حتی شاعران که همسایههای پیامبرانند و لطیفترین و نازنینترین آفریدگانِ آفریدگارِ مهربان!
لبخند تو، خورشیدی بود، که هرگز غروب نکرد و هیچ شاعری، آن را – در خور و شایسته – بر زبان نیاورد!
✳✳✳✳
ای رسول مهر!
… آوای ایمانت در عالَم نور، منتشر، و نورِ رسالت بر جبینات جلوهگر گردید! انگار پیوند خجسته کرامات فلق و باور شفق، کفر را هم وسوسه کرد، تا به حق، ایمان آورد!
وقتی طنین خوش نوای جبرئیل در جانت پیچید و هنگامه خروش صور اسرافیل رسید، کشتی پیامبران پیشین، در توفانِ نامت گم گردید و خدا برای رستگاریِ آفریدگانش، تو را از راه مِهر برگزید.
مکه شکفت و شکفت و تا خداوند رسید و جهان، عِطرِ خوب عشق و نوید جمله انبیا علیهمالسلام را در شبِ ستاره و نور، بو کشید.
✳✳✳✳
اگر تو نبودی
آه، ای ارمغانِ جهانآفرین!
ای خاتم قلبها را، نگین!
ای بر او رنگِ ایمان، مؤیّد!
ای روح مجرد؛ یا محمد!
اگر تو نبودی، شبهای ما، هرگز به صبح صادق نمیکشید و عصرِ نفوذِ تندیسهای حکومتهای بیحکمت و معنویت، به سر نمیرسید.
اگر تو نبودی، «لات»ها آبروی مذهب را میریختند و «بوجهل»ها، طومارهای رنگین و آهنگین و… ننگینِ خویش را به نام حقیقت و شورِ شعر و شعور، نَه هفت، که هفتاد بند، بر پردههای خانه دوست میآویختند!
اگر تو نبودی… اما نه! تو هستی؛ از صبح اَزَل، تا شامِ ابد. ای آیینه «اَحَد»! ای احمد! و فریادِ گلدستهها، ما را به تو میرساند.
«بِلال» هنوز، تو را به ما میگوید…؛
یعنی: «اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد صلیاللهعلیهوآله بس است و، آل محمد».