حضرت عباس، علمدار کربلا و نماد وفاداری و فداکاری در تاریخ اسلام است. در دل روزهای سخت عاشورا، عباس(ع) به عنوان پیشوای ایثار و شجاعت، جان خود را فدای برادرش امام حسین (ع) کرد. مناجات با حضرت عباس، لحظهای است برای بازگشت به وفای واقعی، برای درد دل کردن با کسی که در اوج فقر و ناتوانی، هیچگاه از اصول انسانی و مذهبیاش دست برنداشت. این متنها و اشعار، درددلی است با حضرت عباس تا عشق و جان نثاری خود را به این والا مقام با کلمات نشان دهیم.
بیشتر بخوانید: متن مولودی حضرت ابوالفضل العباس (ع) + دانلود فایل صوتی
متن درددل و مناجات با حضرت عباس + فایل صوتی
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ العصر الزَّمانِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ….
ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چِنین تنهاترین باشی
خاکِ دلم تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی
شب،نورِ تو در کوچه های شهر جاری شد
تا مثل فانوسی برای اهلِ دین باشی
دستِ خدا ترجیح داده دستِ کم اینبار
تا دست فتنه رو شود، در آستین باشی
خیلی به چشمان علیوار تو می آید
در مسجد سهله امیرالمومنین باشی
دنیا رکابش را هزاران سال صیقل داد
تا شاید این جمعه رکابش را نگین باشی
زهرا برای غربتت بارید از آن دم که
فهمید تو باید غریبِآخرین باشی
ای کاش ما هم مَهزیارت می شدیم، آقا!
وقتی میان شیعه گرمِ دستچین باشی
*آقاجان یابن الحسن !خودت فرمودی: هرجایی نام عموم عباس برده بشه سراسیمه میام. امشب بیا. عزیز زهرا! …*
تا کی قرار است از فراقت این چنین باشم!؟
تا کی قرار است از صبوری این چنین باشی!؟
خیلی دلم می خواهد آقا وقت جان دادن
آن لحظه ها،آن لحظه های واپسین،باشی
اشکِ منِ بی معرفت خشکیده، باید هم
تو همچنان دلواپس “هَل مِن مُعین”باشی
بار گناهان منِ نامرد باعث شد
تا جای من پیش خدا تو شرمگین باشی
پای برهنه، کربلا، با تو، چه می چسبد
خیلی دلم میخواست با من اربعین، باشی
برگرد، روضه، روضه ی سقاست، پس برگرد
تا روضهگَردانِ یلِ ام البنین باشی
با آن عمود سهمگینی که به فرقات خورد
باید علمدار! این چنین نقش زمین باشی
زینب صدا زد:پاشو خوشغیرت!..،سنان آمد…
تنها تو باید سدِّ راهِ این لعین باشی
شاعر:بردیا محمدی
پخشکننده صوت
نماهنگ عزیزم اباالفضل
امیر طلاجوران . وفات حضرت ام البنین (س)
تو منو خوب بلدی دست رد نزدی
الهی ام بنین برا یک بار صدام بزنه ولدی
عزیزم اباالفضل به تو پناه آوردم
تو تاریکی دنیا من رو به ماه آوردم
به قول عراقیا امام اباالفضل
آخر معرفت و مرام اباالفضل
به ضریحت به باب ام البنین
از راه دور سلام اباالفضل
ای پسر غرور آفرین ام البنین اباالفضل
تموم حرم زمین خورد تا خوردی زمین اباالفضل
نماهنگ امام عباس با نوای کربلایی حمیدرضا اسلمی مناجات با حضرت ابالفضل (ع)
پخشکننده صوت
امیدوارم من به دستای تو
پناه زینب پناه آوردم به چشمای تو
برام کاری کن بریدم عباس
تموم دردام تموم غم هام همش پای تو
امام عباس
دنیا بد تا کرده باهام عباس
قلبم زخمه از آشنام عباس
آغوشت آخ آغوش میخواهم عباس
امام عباس
از دنیا ترسیده چشام عباس
غم دارم میلرزه صدام عباس
کاش میشد که پیشت بیام عباس
نگاهم تا که به دریا افتاد
تو گوشم پیچید خدایا ارحم که سقا افتاد
چشامو بستم دلم مضطر شد
صدای امواج برام لالای علی اصغر شد
پناه عباس
من اینجام دردامو نگاه عباس
دنیا بد خواست تو خوب بخواه عباس
دوست دارم اشکام گواه عباس
پناه عباس
آدم امن این تباه عباس
یار روز بد تکیه گاه عباس
تو قبرم چشمام به راه عباس
نماهنگ عمق چشمات با نوای کربلایی جواد مقدم مناجات با حضرت ابالفضل (ع)
پخشکننده صوت
میگن دریا عمق چشماته
تموم عالم خاطرخواهته
عزیز قبیله وجود عقیله
چقدر بی بدیله ابوفاضل
نگهبان خیمه عمو جان خیمه
سخنران خیمه ابوفاضل
اسم تو ورد لب حورالعین
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین
مستم مستم مست روی تو
در دل دارم آرزوی تو
بنشینم من روبروی تو ای عشق
مستم مستم مست جام تو
سر میکشم می ز جام تو
افتاده ام بد به دام تو ای عشق
ابوفاضل یا ابوفاضل …
همین که گرفتارتم عشقه
تو کی هستی تمثالتم عشقه
همه پهلوونا برا تو میمیرن
پیشت سر به زیرن ابوفاضل
میگن مرد مرداست
اصن واسه لاتاست
خدایی چه آقاست ابوفاضل
باز دلم گیر چشم معشوقه
انقده خوبی دورت شلوغه
تو این بازار ما رو هم دریاب
یوسف قلبم باز شده بی تاب
ما هم دوست داریم ای ارباب
ای آغوشت رو جای امنم کن
کبوتر جلد صحنم کن
فکری هم به حال زخمم کن ای عشق
ابوفاضل یا ابوفاضل …
رد خون دستای سقا
هنوزم روی لب مشکه
همه خیمه اشکه
همه خیمه آهه
میگن که اباالفضل توی راهه
امید رباب و امید رقیه
به اومدن حضرت ماهه
علقمه غوغا چی شده سقا
انگاری شده آخر دنیا
سقا سقا رو زمین افتاد
نقش شمشیر رو جبین افتاد
هستی ام البنین افتاد
حیف چی شد چشمات انقدر خونه
میری اما داغت میمونه
خیمه بی تو تو بیابون ای داد
علمدارم ای علمدارم …
نوای حاج امیر کرمانشاهی «نامه ای از حضرت ابالفضل (ع) برای شیعیان»
پخشکننده صوت
این یه نامه کوتاهه نامه تحت این عنوانه
از اباالفضل به تک تک بچه شیعه های ایرانه
با خبرم که زندگی مثل قبلنا نیست
تو خونه ها دیگه صفا نیست
مگه تو کشور شما امام رضا نیست ؟!
خاک ایران اگه خونه ما شد
پایتختش برا ما خراسانه
پس گرفتار که میشید برید مشهد
کار ایرانیا دست سلطانه
بگید نذر فرج واسه ظهور حضرت صاحب
اقسنی یا اباالفضل علی بن ابی طالب
این یه نامه کوتاهه نامه نامه جانانه
از اباالفضل به شیعیان غیور افغانستانه
با خبرم از هرات و بامیان و هلمند
هزاره بدون لبخند
که اهل بیت فکر دوستان خود همیشه هستند
زیر قبه شب جمعه هر هفته
خودم اسماتونو تک تک آوردم
از مزارشریف نامه هاتونو تا مزار شریف نجف بردم
بگید هر جا که میشه مشکلات زندگی غالب
اقسنی یا اباالفضل علی بن ابی طالب
این یه نامه کوتاهه نامه واسه عشاقه
از اباالفضل مخاطب نامه شیعیان عراقه
با خبرم از دیاله و بصره و بغداد
موکبتان همیشه آباد
خدا به شیعیان برای زندگی عراق را داد
یه عراقی سرش هم بره اما
موکب اربعینش سر جاشه
شنبه ها هر جا هم که باشه باز
نذر ام البنینش سر جاشه
اقسنی یا اباالفضل علی بن ابی طالب …
زمزمه آب اباالفضله با نوای حاج سید مجید بنی فاطمه مدح حضرت ابالفضل (ع) تاسوعای حسینی
پخشکننده صوت
زمزمه خیمه ها زمزمه آب اباالفضله
هستی عالم حسین هستی ارباب اباالفضله
آقا اباالفضله مولا اباالفضله
سقای تشنه دنیا اباالفضله
علی العباس واویلا
حسین تنهاست واویلا
میپیچه صدای باد نخلستون هراسونه
میخونه تپش آب این مشکو میرسونه
سیدنا یا عباس
وا عطشا یا عباس
ماه بنی هاشمی در حرم شاه اباالفضله
دست خدا مرتضی دست یدالله اباالفضله
دلدار اباالفضله دلخون اباالفضله
هر دم مرثیه بارون اباالفضله
علی العباس واویلا
حسین تنهاست واویلا
افتاده به روی خاک فرزند ابوتراب
مشکی خالی و علم جا مونده کنار آب
سیدنا یا عباس
وا عطشا یا عباس
ملجأ امن و امان در دل زینب اباالفضله
از سر نی سایه محمل زینب اباالفضله
حاجت اباالفضله غیرت اباالفضله
تنها تصویر شجاعت اباالفضله
علی العباس واویلا
حسین تنهاست واویلا
میسوزه دل فرات از آتیش رو لبش
معنا شد برادری از ایثار و ادبش
سیدنا یا عباس
وا عطشا یا عباس
علمداره آقا سپهداره با نوای کربلایی حسن عطایی مناجات با حضرت ابالفضل (ع)
پخشکننده صوت
علمداره آقا سپهداره آقا
جهانگیر و جهانداره
توی لشکر اربابه همه کاره
آقا امضا کنه خیلی دلم تنگه
شنیدن هلابیکم یا زواره
صحنه کربلا شده خیبر او
فدای نعره های یا حیدر او
علم دست اباالفضله
بریم یا که نریم امسال
پیاده به حرم دست اباالفضله
ابوفاضل ابوفاضل …
مه کامل آقا
صفای دل آقا
شدم شکر خدا نائل
به نوکری حضرت ابوفاضل
میفته وقتی که خط روی پیشونیش
میشه قبله با طاق ابرو هاش مایل
به بازوی علم کشا میده توان
عاشق روضه هاشه صاحب الزمان
دل و دلبر ابالفضله
یل حیدر اباالفضله
کسی که محضر ارباب
روی کعبه میره منبر اباالفضله
ابوفاضل ابوفاضل …
پر از غیرت آقا
پر از هیبت آقا
با چشماش میکنه صحبت
تمام حضرات عاشق این حضرت
میاد ارمنی هم تو روز تاسوعا
میگیره راحت از در خونه اش حاجت
آره به حق مادرش ام البنین
امضا میشه برام برات اربعین
همه کاره اباالفضله
خدا یار اباالفضله
تو زیبایی خود یوسف
گدای سر بازار اباالفضله
ابوفاضل ابوفاضل …
مداحی شور شمس و قمر ابوترابی با نوای کربلایی امیر برومند
پخشکننده صوت
شمس و قمر ابوترابی
مفهوم بلند آفتابی
خشکی ز قدومت شده دریا
والله که آبروی آبی
بالاترین قسم برا آذری ها اباالفضله
روزی سفره های ما همیشه با اباالفضله
عالم فدای این عموی نازنین و دلربا
ذکر مدام لب های رقیه یا اباالفضله
هم زبون رقیه
عموی مهربون رقیه
دادی نشون به هر یل شامی
که تویی پهلوون رقیه
یا سیدی یا اباالفضل …
فرمانده گردان یمینی
شاگرد امیرالمومنینی
عالم شده مات قد و بالات
الحق که یل ام البنینی
حاتم مرید هیبت و مقام اباالفضله
لقمان اسیر شوکت و کلام اباالفضله
رقیه میزنه مهر پادشاهی پیشونی
هر کس که نوکر و پیرغلام اباالفضله
با مرامی اباالفضل
واجب الاحترامی اباالفضل
تکیه زده به تو خود ارباب
بذار بگم که امامی اباالفضل
یا سیدی یا اباالفضل …

متن و شعر دردل و مناجات با حصرت عباس(کوتاه)
آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون
تا که نامت میبرم از دیده اشک آید برون . . .
السلام علیک یا ابالفضل العباس
افراشت به کوی عشق، پرچم، عباس
در عشق، فشرده پایِ محکم، عباس
بی آب، از او گلشنِ دین شد سیراب
بی دست، گرفت دستِ عالَم، عباس
السلام علیک یا ابالفضل العباس
یا ابوالفضل العباس علیه السلام :
آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را …
بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در عطش شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربم غرق خواب شد
شد نالهام مکمل گفتار عمهام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ، بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت این سان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجههای ستم پر شتاب شد
بیمعجرم ولی ز همه رو گرفتهام
خون لختههای روی سر من حجاب شد
از ما شکست حرمت و از تو لبِ کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش
خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش
فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را
عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش
مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس
مِنّتِ خادمی ِ محضر ِ ارباب بکش
دست در رود ببر، آب رویِ آب بریز
باز سقایی ِ خود را به رُخ ِ آب بکش
بین ِ بیداری و رویا، به سر ِ انگشتت
قطرهای رویِ لبِ کودکِ در خواب بکش
تو نگفته همه یِ حرف مرا میدانی
سحری پایِ مرا نیز به سرداب بکش
آب از خجـالت لـب خشک تـو آب شد
دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد
وقتـی کـه آب را بــه روی آب ریختـی
در آتـش دلـت دل دریــا کبــاب شـد
آب فــرات آبــرو از دســت داده بــود
وقتی چکیـد اشـک تو در آن گلاب شد
هر موج، پیش چشم تـو چون کوه آتشی
هـر جرعه یک تلظّـیِ طفـل ربـاب شد
در پیش تیرهـا چو کمان قامتت خمید
از بسکـه پیکرت سپـر مشـک آب شد
وقتـی بـرای غـربت تو مشک گریه کرد
مـاننــد دود در نظــرت آفتــاب شــد
آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گناه
چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟
«میثم»! بریز خون دل از دیده بیحساب
زیرا بـه اهـلبیت، ستـم بیحسـاب شد
تیغ از کمین دو دستِ تنم را گرفت و بُرد
تا گاهواره پَر زدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخلهای شریعه تبر به دست
گل برگهای یاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزه حُرمتِ سی سال منصبِ
ساقیِ تشنهها شدنم را گرفت و بُرد
یک لشکرِ حسود و هزاران هزار تیر
امیدِ آب داشتنم را گرفت و بُرد
تیری تمامِ آرزویم ریخت رویِ خاک
مشکی که بود در دهنم را گرفت و بُرد
رویی که با سکینه شوم رو به رو نبود
چَشمانِ رو به رو شدنم را گرفت و بُرد
ضربِ عمودِ آهنم انداخت بر زمین
در خاک و خون توانِ تنم را گرفت و بُرد
سویِ خودش کشید مرا هر کسی رسید
با نیزه عضوی از بدنم را گرفت و بُرد
با چکمه تیرهای تنم را شکست و ریخت
آن بیحیا که پیرهنم را گرفت و بُرد
دستی کریم بر سرِ زانو سرم گذاشت
با بوسه بوسهاش مَحَنم را گرفت و بُرد
تا خیمه رویِ شانهٔ قد کمانیش
داغِ ز شرم سوختنم را گرفت و بُرد
دیدم ز نیزه وقتِ اسیری به کوچهها
زنجیرِ دستِ سینهزنم را گرفت و بُرد
آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی
از جادههای روشن فردا بیایی
دوری تو بغضی نشانده در گلویم
ای کاش میشد یا بمیرم، یا بیایی
دارد توسل میکند چشمان خیسم
ای حاجت روز و شب دنیا، بیایی
پیچیده شد کار تمام شیعیانت
باید برای رفع مشکلها بیایی
دیشب دعا کردم برای دیدن تو
دیشب غزل گفتم ردیفش با بیایی
امشب دخیلم بر عمو جانت، اباالفضل
شاید میان روضۀ سقّا بیایی
در انتظار تو تمام لحظهها را
آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی

وقتی برای نام تو تصویر میکشم
باور نمیکنم که فقط شیر میکشم
تو شیر بیشهای و برای جواب خلق
عباس را به صفحهٔ تفسیر میکشم
دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر میکشم
تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر میکشم
از خاطرات کودکیام عکس یک علم
با حلقههای کوچک زنجیر میکشم
سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر میکشم
وقتی زبان اشک تو را درک میکنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر میکشم
آن صحنهای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر میکشم
ای وای سایۀ سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بیتکیهگاه میشوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
او یک تنه تمام بنی هاشم من است
با این حساب لشگرم از دست میرود
دارم برای غارتم آماده میشوم
ای وای من برادرم از دست میرود
این ضربهٔ عمود، عمود مرا کشید
از این به بعد این حرم از دست میرود
نزدیک میشوند به خیمه نگاه کن
دارد غرور خواهرم از دست میرود
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست
درد مرا فقط پدرم درک می کند
دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست
ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه…
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم
فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم
چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
تیرِ نامرد اگر یاور مشکم میشد…
میشد این آب شود چشمهٔ زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود
خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظهٔ آخر که در آغوش توام
لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
دادی دو دست و دست دو عالم بسوی توست
ساقی تویی و بادهٔ ما از سبوی توست
ای ماه هاشمی لقب وپور بو تراب
داروی درد ما به خدا خاک کوی توست
ای یادگار وزادهٔ مشکل گشا علی (ع)
هر دل شکسته در طلب و جستوجوی توست
باب الحوائج همهٔ خلق عالمی
در جمع عاشقان همه جا گفتگوی توست
از من مپوش چهره که من دل شکستهام
خود آگهی که چشم امیدم به سوی توست
کردی وفا و تشنه برون گشتی از فرات
ای آنکه عرض آب بقا از آبروی توست
آمد حسین بر سر تو دید پیکرت
در خاک و خون فتاده از جور عدوی توست
آثار انکسار عیان شدبه چهرهاش
وقتی که دید غرقه به خون روی وموی توست
گفتا ز جای خیز توای یار و یاورم
بنگر خمیده پشت من از هجر، روی توست
مثل آشوبی که یک توفان به دریا می دهد
درد، گاهی شکل زیبایی به دنیا می دهد
ابرها را می برد تـا سینۀ دریا ولی
حسرت یک قطره باران را به صحرا می دهد
عشق با هفتاد خوانش امتحانت می کند
سنگ هم باشی خودش را در دلت جا می دهد
یک نفر مثل تو عهدش را به آخر می برد
یک نفر در ابتدای ماجرا وا می دهد
از همان اول تو، تنها مرد میدان بوده ای!
عشق کاری دست «آدم های تنها» می دهد
مادرت از غربت این روزها کم می کند
یک پسر مثل تو را وقتی به زهرا می دهد
می روی و اسب ها از دلهره رم می کنند
دشت امشب یک نفس بوی خدا را می دهد
آن خدایی که زمانی تشنگی را آفرید
غیرت و مردانگی را هم به سقا می دهد!
کلید قفل مشکل هاست، عباس
به مردی شهره دنیاست، عباس
مروت، ریزه خوار خوان لطفش
فتوت، صورت و معناست، عباس
به میدان شجاعت اشجع الناس
که غیرت قطره و دریاست عباس
حسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوا مولاست، عباس
به دشت کربلا، آرامش دل
برای زینب کبراست، عباس
گذشت از آب و کسب آبرو کرد
اگرچه ساقی و سقاست عباس
بود بدر منیر هاشمیون
که زیباتر، ز هر زیباست، عباس
بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست، عباس
اگر چه زاده ام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
مشکل گشای عالمی بر هر حوائج باب
ای نام تو آرامش هر سینه بی تاب
هر آنچه در خوبان عالم هست هم در توست
فرزند زهرا ای تمام معنی آداب
هر کس ابالفضلی ست زیر پرچمت مست است
شد عالمی حیران تو از بس تویی جذاب
ای حضرت سقای ما لب تشنگان عباس
یک قطره از مشکت کویری را کند سیراب
صاحب لوایی و علمدار امام هستی
پرچم به دوش کربلای حضرت ارباب
صدای چِک چِک باران؛ صدای گریه آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است
دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است
حرارتِ غمت افتاده است، بر دلِ خورشید
که دردِ دوری ات ای ماه، درد نیست، عذاب است
در آسمان؛ «شَرَفُ الشّمسی» ای که ماهِ زمینی
برای عکسِ تو آغوشِ پاکِ برکه رکاب است
پناهِ آخرِ من شو؛ پناهگاه، ندارم
چرا که پشتِ سرم هر پلی که بود، خراب است
شب است، اولِ رویای صادقه ست، دوباره
که عکسی از حرمِ ماه، روی پنجره قاب است
دوباره پرچمت از راهِ دور، دست تکان داد
سلام های مرا رقصِ پرچمِ تو جواب است
زبان گرفته زنی در حرم: «بخواب عزیزم»
هنوز، قصه مشکِ تو لای لایِ رباب است
دوباره دست مرا داده ای به دستِ ضریحت
صدای «اَشهَدُ اَنّ عَلی» ست، آخرِ خواب است

متن و شعر دردل و مناجات با حضرت عباس(بلند)
یک ذره حاجات مرا تا دیر دادی
بلوا به پا کردم، کجا رفته یقینم؟!
زانو بغل کردم ببینی بی پناهم
از بار سنگین گناهم، شرمگینم
دست مرا امشب نگیری، شک ندارم…
روز قیامت در صفوف مذنبینم
ممنونم از لطفت، اجازه داده ای باز
در پای سفره، پیش خوبان می نشینم
پابند حبت کن دل هرجایی ام را
شیطان نشسته دست بسته، در کمینم
با اذن زهرا سینه چاک بوترابم
نام علی هک گشته بر روی نگینم
حیدر که جای خود، غلام قنبرم من
عبد غلامان امیرالمؤمنینم
تا کربلا پر می کشم هر جا که باشم
تا می گذارم بر روی تربت، جبینم
از محضرت یک خواهشی دارم، خدایا
زنده نگه دارم محرم را ببینم
زنده نگه دارم، ببینم کربلا را
دلتنگ دیدار حسین و اربعینم
با هر سلام لحظه ی افطار، هر شب
لبیک گوی ناله ی هَل مِن مُعینم
امشب کنار علقمه روضه گرفتم
گریان چشمان یل اُم البنینم
اُم البنین با چشم تر یک عمر می گفت:
چشمت چه شد، شیرِ حماسه آفرینم
ای کاش بودم کربلا تا آخرین بار
از ماهِ روی خونی ات بوسه بچینم
ای کاش بودم، پاک می کردم ز رویت
خون سر پاشیده را با آستینم
کوه می سازد نگاه دلنشینت کاه را
یوسفِ گمگشته کرده با تو پیدا راه را
عشق در ذاتِ تو معنا می کند الله را
ماهِ هفتاد و دو تن! شرمنده کردی ماه را
ای دلاور! خوب عهدی با برادر داشتی
جای دست از تیر دستان روی پیکر داشتی
جذبۀ ماهیِ و چشمِ آسمان طنّازِ توست
طایرِ قدسیّ و دل جولانگهِ پروازِ توست
از ولادت تا شهادت زینبت دمسازِ توست
واژۀ باب الحوائج در لقب اعجازِ توست
جایگاهت بس رفیع است و مقامت محترم
می شود در کربلا نامِ تو سقّای حرم
اسوۀ عشق و ادب هستی و تندیسِ وفا
در مقامِ بندگی آئینۀ روی خدا
آمدی ساقی شوی در خیمۀ آلِ عبا
تا بریزد خونِ پاکت در زمینِ کربلا
در لقب سقّا و صدّیق، عبدصالح، مستجار
خشمِ سختِ ابروانت مثلِ تیغِ ذوالفقار
هر که کوبیده درِ تو دستِ خالی بر نگشت
در تمامِ عمرِ خود بیچاره و مضطر نگشت
هست بیچاره هر آنکه سائلِ این در نگشت
هر که از عشقت چشیده، عاشقِ دیگر نگشت
نیست روزی که صدایت نشکفد در جانِ ما
ماهِ ما گنجـینۀ عشق است در ایمانِ ما
دوست و دشمن نهند انگشتِ حیرت بر دهن
هم علمدار حسین و هم وفـادارِ حسن
کربلا همپای ارباب و شهیدِ بی کفن
او که دارد زخم از اهلِ شقاوت بر بدن
در بلا جان داد و امّا بندۀ کافر نشد
تا ابد شرمندۀ روی علی اصغر نشد
عشق در اعماقِ جانش شور و بلوی می کند
چیست در نامش مگر اینگونه غوغا می کند
قفلِ هرچه بسته را با چشمِ خود وا می کند
کورِ مادر زاد را با عشق بینا می کند
بس که نامِ یا ابَاالفضل آفتابِ رحمت است
ماه و خورشید و فلک بر گردِ او در حرکت است
ای خوشا آنکه به لطفِ درگهش امید داشت
در نگاهِ آسمانشِ هم مَه و خورشید داشت
او که از دست حسینش لوحی از تایید داشت
جرعهجرعه عشق را در ساغرِ توحید داشت
تا که تصویرش دلِ آئینۀ آب آمده است
جان او از آهِ طفلان در تب و تاب آمده است!
با غیرت و حماسه با اشک های جاری
بر دفترم نوشتم ابیات ماندگاری
گاهی امام داری فیض مدام داری
اما از آب دریا یک جرعه هم نداری
گاهی برای تصدیق باید گذشت از تیغ
باید که چشم پوشاند از صید هر شکاری
گاهی یل عشیره ای نافذ البصیره
شرمندگی ست سهمت از طفل شیرخواری
دشمن بنی امیه بر شانه ات رقیه
دلواپسی و هر دم بر غصه ای دچاری
ای شیر بی هماورد از ضربه های نامرد
باید به خاک افتی در بین کارزاری
با خود چرا نگفتی حتی اخا نگفتی
جز سیدی نیامد روی لب تو؛ آری
ای آفتاب روشن در پای چشم گفتن
دستت قلم ولیکن تا خیمه رهسپاری
خود شاهدی که آقا در بیت بیت شعرم
عباس را نوشتم سردار پایداری
در امتحان دوران ای سربلند میدان
بر قله شهامت تندیس اقتداری
شرمنده پیش از اینها من همتی نکردم
از ایستادگی هایت صحبتی نکردم
من ردّ ربنا را از راه شب گرفتم
اذن توسلم را از دست رب گرفتم
جام شراب من شد باران گریه هایم
چشم پر اشک دادم بار عنب گرفتم
اذن سفر ندادی اما صد و سی و سه
بوسه ز بیرق تو جای طلب گرفتم
روز الست عشقت تا عرضه شد به خلقت
مهرت به دل نشست و عاشق لقب گرفتم
نان و نوای خود را کرببلای خود را
عمری دوای خود را از این مطب گرفتم
چون سائل مدینه دستی به روی سینه
تا محضرت رسیدم رزقی عجب گرفتم
خرما خور است شیعه از سفره کریمت
از برکت طعامت طعم رطب گرفتم
اقای من حسین و مولای من حسین است
پیوسته از کلامت درس ادب گرفتم
سر را که هدیه دادم نذر تو پس نگیرم
این نکته یادگار از ام وهب گرفتم
دادم قسم علی را بر عصمت تو اقا
من کربلای خود را ماه رجب گرفتم
الحق وزیر شاه دربار کربلایی
ادخل ابوالفضل؟؛ باب الحسین مایی
ای بی مثال عباس ای بی بدیل عباس
کوه وقار عباس مرد اصیل عباس
بی تو تمام دنیا مفتش گران ما بود
بر خلقت دو عالم هستی دلیل عباس
همواره هست محرز در رتبه برتری از
موسی و هود و نوح و شیث و خلیل عباس
جبرییل با ارادت هرشب به قصد قربت
پای تو را بشوید در سلسبیل عباس
هرگز نمی توان که قد تو را رصد کرد
باشد برای درکت راهی طویل عباس
اصلا به قول اعراب با گیسوی کمندت
پیشانی بلندت جدا جمیل عباس
داروی هر چه دردی تو مرده زنده کردی
در چنته کم نداری از این قبیل عباس
زانو زده ست شهری در پای سفره تو
کوری چشم شور هر چه بخیل عباس
درهم نکردی ابرو من هم نرفتم از رو
هر بار لطف کردی شکرا جزیل عباس
خورده گره به کارم جز تو کسی ندارم
دارم به لب مرتب هی الدخیل عباس
کاری نشد ندارد نزد تو یا ابوالفضل
روز جزا خیالم جمع ست با ابوالفضل
مضمون بی نظیر شعر تری علمدار
مدح تو را بخوانم از هر دری علمدار
ای سرور صحابه تنها به یک خطابه
حتی ز کعبه هم کردی دلبری علمدار
هم ذوالفقار مستت هم بیرقی به دستت
صفین تا به طف را سرلشگری علمدار
شمشیر تو برنده هر ضربه ات کشنده
یا حمزه ای به واقع یا حیدری علمدار
ای خضر نینوایی سقای کربلایی
الحق به تو می اید اب اوری علمدار
حتی حسین زهرا بر تو پناه برده
بین تمام سرها داری سری علمدار
هستت ز هست زهرا دستت به دست زهرا
از شافعان فردای محشری علمدار
فطرس گرفت از اقا بال و پر خودش را
من هم بگیرم از تو بال و پری علمدار
بی مایه ام کرم کن اصلا تو شاعرم کن
از من بساز دعبل یا حمیری علمدار
بازار گریه ما با هر دم تو گرم است
با هر اشاره ای ناظم پروری علمدار

آواز عشق بی تو صدایی نداشته ست
قبل از تو عشق راه به جایی نداشته ست
جان ادب بدون تو نایی نداشته ست
دنیای بی تو هیچ صفایی نداشته ست
با تو طلوع عشق و ادب را رقم زدند
غم را ز قلب های محبان قلم زدند
نام تو اولین قسم پاک عالم است
ایمان تو شبیه قدم هات محکم است
در حسرت لبان تو لب های زمزم است
از تو هر آنچه می شنوم باز هم کم است
نامت ز کودکی به لب ما ترانه بود
عباس عشق بود علم ها بهانه بود
ای سر به زیر پیش تو والا مقام ها
ای مقتدای قاطبه با مرام ها
بالاست پرچم تو کنار امام ها
لال اند در مقابل مدحت کلام ها
در راه عشق چیره به بی حاصلی شدیم
گفتیم یا حسین و ابوفاضلی شدیم
در شرق و غرب حضرت مشگل گشا تویی
در شهر درد کوچه باب الشفا تویی
آیینه تمام قد مرتضی تویی
تفسیر عبد صالح بی ادعا تویی
ما شیعه ایم و کار جهان شد به کام ما
در هر نماز سمت تو باشد سلام ما
در مهد نور شهره به قرص قمر شدی
در دلبری ز اهل هنر با هنر شدی
هر جا نبرد بود تو مرد خطر شدی
ضرب المثل برای دل پر جگر شدی
مصداق با شکوه ابالفضل می شود
پژواک لفظ کوه ابالفضل می شود
جای تو هست در دل تقدیر کربلا
با تو حماسی است مزامیر کربلا
زیبا تر است با تو تصاویر کربلا
کعبه ست زیر سایه تأثیر کربلا
محشر که دست های تو باب شفاعت است
سینه زن تو را چه خیال از قیامت است
دست کریم خسته بخشش نمی شود
وقت عطا معطل خواهش نمی شود
عباس جز به نور ستایش نمی شود
فضلش به صد کتاب نگارش نمی شود
چرخیده کارها ز طفیل کریم ها
عباس بوده مرشد خیل کریم ها
ای سایه سار عالمیان پرچم شما
ای تکیه گاه پیر و جوان پرچم شما
بالاست تا ابد به جهان پرچم شما
راه بهشت داده نشان پرچم شما
زائر رسید صحن تو و رستگار شد
شهر بهشت در حرمت آشکار شد
این دست ها که رو به ضریحت دراز شد
از روزگار سفله دون بی نیاز شد
نامت کلید بود و در بسته باز شد
عباس گفتم و همه جا چاره ساز شد
یا کاشف الکروب ببین دل شکسته ایم
تنها به آستان شما چشم بسته ایم
سوگند بر خروش فرات و خجالتت
بر چشم های خون زده پر جراحتت
بر گریه حسین زمان شهادتت
مبهوت مانده کرببلا از حمایتت
روح القدس به خامه خامم نگاه کرد
مدحت دوباره حال مرا رو به راه کرد
سلامم از دلِ و جان بر تو جان ابوفاضل
سلامِ من به تو ای پهلوان ابوفاضل
اُمیدِ آلِ علی کُن نظر گدایت را
یَمِ تَفَّضُلِ این خانِدان ابوفاضل
تمام دار و ندارم فدایت آقاجان
علم به دوش و مهِ آسمان ابوفاضل
شمیمِ نامِ دل آرای تو دل انگیز است
گلِ مُعَطَّرِ باغِ جنان ابوفاضل
مدد زغیر تو ننگ است برای نوکرتان
به حقِ شاه نجف الامان ابوفاضل
کجا کسی که تواند به مدحتان گوید
تویی عظیم و حقیر است زبان ابوفاضل
میان خلقِ خدا چون علی بی بدلی
دلیر جنگی و شیر ژیان ابوفاضل
ز بس که جنگ تو زیبا بُوَد یَلِ حیدر
گشوده می شود از هم دهان ابوفاضل
روا شده همه حاجات نوکرت آقا
صدا کرده تو را هر زمان ابوفاضل
تو معنیِ ادبیُ و تَجَلّیِ عشقی
ندیده مثلِ تو هر دو جهان ابوفاضل
گریه کردم مُطَهّرم کردند
پاکْ مانند ساغرم کردند
اسم تو آمد و دلم پَر زد
به گمانم کبوترم کردند
با نگاهی ز چشم شهلایت
خاکْ بودم ولی زرم کردند
پدر و مادرم همان اول
نذرِ اولاد حیدرم کردند
تا که گفتم مُحبِّ عباسم
دلِ آلوده را حرم کردند
شخص بی آبرو چنان من را
پیشِ مردم چه محترم کردند
شک ندارم که این محبت را
به دعاهای مادرم کردند
سالیانی است آبرو دارم
سالیانیست نوکرم کردند
یَابْنَ امُّ البنین دعایم کن
باز در علقمه صدایم کن
دست بر سینه رو به کرب و بلا
السلام علیک یا سقا
قمر خانواده خورشید
صدقه دارد این قد و بالا
پسر چهارمِ امیر حُنین
دست بر سینه بنی الزهرا
چشم و ابروی تو سپاه حسین
کاشف الکرب سید الشهدا
سیزده ساله فاتح صفین
سومین بچهْ شیرِ، شیرِ خدا
ارمنی ها مُرید نام تواند
شاهدم سفره های تاسوعا
نامِ تو هم ردیف یا فَتّاح
چشمهایت مُفَرِّجُ الغَمّاء
تو که هستی، حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
سایبانِ مُخَدّراتِ حرم
پشتْ گرمیِّ زینب کُبری
إعطِنی یا کریم، انا سائل
مستجیرٌ بِکَ ابوفاضل
دست گیرِ همه خدایِ ادب
دست پرورده امیر عرب
نسلْ در نسلْ خاک پایِ توایم
به تو دادیم دلْ نَسَبْ به نسبْ
سفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شیر و خالِ تو، چو رطب
می کند زنده یاد حیدر را
چین پیشانی ات به وقت غضب
اسدالله کربلا، عباس
بِنِشین با وقار بر مرکب
قد کشیدی همینکه روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب
می شود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر، رویِ این مطلب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبان محمل زینب
تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدی غب غب
تا تو بودی ندید یک مادر
طفلش از تشنگی کند لب لب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
روی دوش تو خواب بود هر شب
تا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب
رفتی بر غرورها برخورد
دست نامحرمان به معجر خورد
وای از لحظه ای که غوغا شد
رفتی و در خیام بلوا شد
دختری مشک آب دستت داد
بر دعا دست عمه بالا شد
سایه ات بین نخلها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد
تا رسیدی کنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد
تا قیامت خجل ز لبهایت
خنکی های آب دریا شد
جانب خیمه راه افتادی
فکر و ذکرت لبان آقا شد
در کمینت چهار هزار نفر
تیرها در کمان مهیّا شد
قدُّ و بالات کار دستت داد
چند صد تیر در تنت جا شد
بی هوا دستِ راستت افتاد
دست چپ هم شکارِ اعدا شد
حرمله در شکارِ چشم آمد
هدفش چشم های شهلا شد
نوکِ تیر از سرِ تو بیرون زد
تا پرش بین دیده ات جا شد
خواستی تیر را برون بکِشی
گردنت خم به سوی پاها شد
از سرِ تو کلاه خود افتاد
یک نفر با عمود پیدا شد
آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت
تا سر چینِ ابرویت وا شد
وای بی دست بر زمین خوردی
سجده گاه تو خاکِ صحرا شد
تیرهایِ کمی فرو رفته
خوب بر جسمِ اطهرت جا شد
بعدِ سی سال یا اخا گفتی
عاقبت مادر تو زهرا شد
دورتر از تنت حسین افتاد
همه دیدند قامتش تا شد
گفت عباس خیز و کاری کن
رویِ لشگر به خواهرم وا شد
دَمِ خیمه زمان غارت ها
سرِ یک گوشواره دعوا شد
سند ارث بُردن از زهرا
با کف پا به چادر امضا شد
پاسخ اَیْنَ عمّیَ العباس
سیلی چند بی سر و پا شد

دل به دستِ تو سپردم ای «امانت دار، دست»
باز، آئینه! بکِش بر این همه زَنگار، دست
آه، می خواهی اگر از ریشه نابودم کنی
پا بکش از خانه دل؛ از سرم بردار، دست
تا ببوسم خاک پایت را دَم جان دادنم
کاش می گفتی نگه دارند یک مقدار، دست
تازه می فهمم چقدر از تو رسیده به گدا
لحظه ای که در قیامت می کند اقرار، دست
قیمتِ دیدار تو هر چیز باشد می دهم
مثل وقتی که جدا کردند، از زوّار، دست
کوه هم حتی به دستان تو تکیه می کند
پس تو دیگر خم نشو؛ نگذار بر دیوار، دست
چونکه می خواهد پرنده موقع پرواز، بال
لحظه نابِ پریدن می شود سربار، دست
دست را انفاق کردی؛ برکتش تکثیر شد
پس خدا هم ریخت بر دامان تو بسیار، دست
غالباً دست خدا می خواهد از سردار، سر
فرق داری با همه؛ زیرا گرفت این بار، دست
آخرش انگار که رفتی ملاقات خدا
مرد، زیرا می دهد در لحظه دیدار، دست
شکر حق دستان ما از دامنت کوتاه نیست
گر چه ما را تا مقامت قدر پلکی راه نیست
هر که سجده می کند با بردن نامت یقین
اهل توحید است ای یکتا ترین گمراه نیست
هر کسی دیده تو را بعدا یقینش می شود
آنکه روشن می کند شبهای ما را ماه نیست
یوسف مصری کجا پنهان شود از شرم تو
یا عزیزالله بنگر در بساطت چاه نیست؟
از در و دیوار این میخانه حاجت می چکد
کاشف الکربی و در پیش تو جای آه نیست
من به رحمانیت چشمانت عادت کرده ام
هر چه می گفتند از لطف شما بیراه نیست
پیش تو زانو زدن را ازل آموختم
از خروش چشم های تو غزل آموختم
جعفر آمد پابه پایت ناگهان طیار شد
در مرام پهلوانان نام تو معیار شد
در غضب هم دستگیری مهربانی مرهمی
حر دشمن با عبور از محضر تو یار شد
خار هم تحت عنایات شما گل می شود
آن گلی که دور افتاد از نگاهت خار شد
از جناح رحمتت بوی تکامل می رسد
خشت ما در سایه لطف شما دیوار شد
چشم های بسته ات هم خلق سلمان می کنند
با نگاهت کل شهرم میثم تمار شد
حضرت باب الحوائج دستگیر دست ها
از شما دارد توقع هر کسی بیمار شد
نافذ الابصاری و اعماق بینش خلق توست
تو اگر خلق خدایی آفرینش خلق توست
نکته هایش را خدا باریک تر از مو کشید
یا علی گفت و سپس بالای چشم ابرو کشید
«بین بوم چشم هایت طرحی از مهر و غضب
اجتماع دسته های شیر با آهو کشید»
ماهتاب آل حیدر شب ز شرمت آب شد
هر زمان ام البنین شانه بر آن گیسو کشید
گوی سبقت می ربایند انبیا در خدمتت
خضر دربانت شد عیسی خانه را جارو کشید
با شفا دست شفاعت یافت عین الله شد
کور مادر زاد وقتی معبرت را بو کشید
فکر دل هم باش گاهی قبله سیار من
باد گیسوی تو را با خویشتن هر سو کشید
دل به وادی تحیر نامتان را دم گرفت
هر کجا یاد تو کردم سینه ام را غم گرفت
قدر یک دنیا سوال بی جواب افتاده است
فکر بارش از سر هر چه سحاب افتاده است
ماه بودی و زمین خوردی و دنیا تار شد
حق بده گر روی جسمت آفتاب افتاده است
این طرف مواج دریا سر به صخره می زند
آن طرف در خیمه موج اضطراب افتاده است
طفل دست و پای خودم کرده است از تشنگی
بارها قنداقه از دست رباب افتاده است
غارت خیمه پس از تو کار دشواری که نیست
ها دهان هرزه چشمان بی تو آب افتاده است
رفتی و دور از نگاه غیرتت در بین طشت
روی لب های کسی رد شراب افتاده است
در مصیبت فکر بی تابی خواهر می کند
شاه دارد بی صدا با خیزران سر می کند
همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل است
دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل است
به جمله جمله یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل است
نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است
از ابتدا به من آموخت مادرم تنها
دوای درد گرفتارها اباالفضل است
چه ترس دارد از آتش، چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است
خود امام زمان گفته است می آید
به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل است
بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب آقای ما اباالفضل است
از درد نگوئید که درمان آمد
سردار سپاهیان قرآن آمد
بیهوده در خانه بیگانه نزن
با ما سخن از شمعیُّ و پروانه نزن
عشقی که برازنده ما و دل ماست
وَالله که در قافله کرب و بلاست
صد شکر که از عشق حرم بی تابم
پیوسته اسیر کرم اربابم
ارباب که خشنود شود خوشحالم
دیوانه ام و به این جنون می بالم
دیوانه لبخند گل یاسم من
بیچاره یک نگاه عبّاسم من
در سینه من گرفته مأوا احساس
قلبم شده با عشق تو بیت العبّاس
در خانه خود قدم بزن شاه وفا
بر سینه نوکرت بده شور و صفا
تو مَظهر ایثاریُّ و من اهل نیاز
تو قبله عشقیُّ و منم گرم نماز
شمشیر علی در کف تو دیدنی است
بازوی علی وار تو بوسیدنی است
در روز ولادت تو ای شیر مَصاف
قنداق تو بود و سر دلدار و طواف
وا شد لب مادر تو یا حیدر گفت
در گوشت علی روضه ای از مادر گفت
خونهای رگ غیرت تو می جوشید
بغض فدکی در نظرت می شد دید
در مدرسه شیر خدا شیر شدی
استاد نبرد و دم تکبیر شدی
تمرین تو در معرکه هم بود سَوا
بی دست شدی سوار اسبت آقا
بی بی نگرانت شد و علّت جویا
فرمود امیر ماجراهای تو را
عبّاس نیامده برای صِفین
عبّاس پدیده ایست مخصوص حسین
این قصِّه گذشت و شب عاشورا شد
هنگام تقاص غصِّه زهرا شد
پایش به رکاب زد زمین می لرزید
با هر رَجزش لشکر کین می لرزید
با گریه خیمه مشک خالی برداشت
با اشک سکینه تا خود علقمه تاخت
وقتی که بریده شد دو دست ساقی
وقتی رمقی نبود در تن باقی
وقتی یل لشکر اباعبدالله
با صورتش افتاد به خاک صحرا
بر ماه که نقش عشق حکاکی شد
قالیِّ گل لاله دین خاکی شد
شد زائر مادری که قدِّی تا داشت
از لعل اباالفضل أخا أدرک خواست
عبّاس مسیری به سوی دلدار است
یک فاطمیِّه روضه وصل یار است
حالا که سرود بزم ما از سقاست
اینجا شده کربلا و زائر آقاست
هر چه داریم همه از کرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف کم عباس است
نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند
به خدا خیل ملائک حَشَم عباس است
نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد
عرش یک ذره ز خاک قدم عباس است
شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز
دین ما تحت لوای علم عباس است
در صف حشر علمدار شفاعت زهراست
علم فاطمه دست قلم عباس است
باب حاجات بود نام نکویش اما
منطبق باب حسین بارقم عباس است
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است
ای که حاجت ز حسین می طلبی دقت کن
پرچم شاه به سوی حرم عباس است
کاشف الکرب که غم از دل عالم ببرد
لب خشکیده شش ماهه غم عباس است
بر روی قوس فلک جلوه خون گاه غروب
زخم شمشیر به ابروی خم عباس است
خلق در آرزوی کرب و بلایند ولی
چشم امّید همه بر قلم عباس است