حضرت عباس (ع) نماد ایثار، وفا و شجاعت است. ولادت این امام بزرگوار در روز چهارم ماه شعبان سال ۲۶ هجری قمری است. وی در دهم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری، در روز عاشورا با دستانی بریده و قلبی وفادار، در کربلا جان خود را فدای اسلام و امام حسین(ع) کرد. در این روز خجسته با اشعاری زیبا، تولد بزرگترین علمدار تاریخ اسلام را گرامی میداریم. در این روز ضمن استفاده از متن ها و اشعار در مدح ایشان با توسل به حضرت عباس(ع) حاجات خود را برآورده کنید.
بیشتر بخوانید: متن مولودی حضرت ابوالفضل العباس (ع) + دانلود فایل صوتی
شعر بلند ولادت حضرت عباس(ع)
مه شعبان شده ماهی به زمین آمده است
روز چارم پسر ام بنین آمده است
پدرش حیدر کرار زمیلادش شاد
بر بنی هاشمیان ماه ترین آمده است
نامش عباس شد ومعنی آن شیر دژم
بین شیران عرب شیرترین آمده است
جمله ذریه ی زهرا به رخش بوسه زنند
یک برادربه همه یارومعین آمده است
مادرش گفت برای همه اولاد بتول
پسرم بهر غلامی به یقین آمده است
مرتضی بوسه به دستش زد وگفتا بینم
دست او کرببلا تقش زمین آمده است
آمده تا که سپهدار حسینی بشود
آن علمدار یل لشگر دین آمده است
مادرش ام بنین درس وفایش داده
اسوه براهل وفایان زمین آمده است
آمده ساقی اطفال حسینش گردد
آب در حسرت او چله نشین آمده است
روز میلاد ابوالفضل به بین الحرمین
بهر دیدار عمو پرده نشین آمده است
کف بزن خوب طلب کن سفر کرببلا
باب حاجات همه در ثمین آمده است
تو آمدی برسی به مقام سرداری
که خون سرخ خدا با شما شود یاری
تو آمدی که به اذن خدا به دست تو
خدا گره بگشاید زکار بسیاری
تو آمدی که به اذن خدا کرم بکنی
بشر رها شود از بند هر گرفتاری
تو آمدی که بشر از شما بیاموزد
برادری و ادب ورزی و وفاداری
شما که اید که یعقوب در تمام عمر
ندیده است شما را به هیچ بازاری
شباهتی است میان تو و پدر آقا
که یک دم از دو دم ذوالفقار کراری
بدون بودن تو این جهان کسی کم داشت
تو آمدی که به معنا رسد علمداری
ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند
که ماه روی زمین پانهاده انگاری
فرات قطره ای از آب مشک تو بوده است
و علقمه که به عشق شما شده جاری
خدا رسانده تو را به مقام سرداری
که خون سرخ خدا را شما کنی یاری
سرا پا حسین یا عباس
سیر تو تا حسین یا عباس
همه جا با حسین یا عباس
سخنت یا حسین یا عباس
هم تو باب الحوائج همهای
هم چراغ دل دو فاطمهای
آفتاب رخ تو ماه علی است
راه تو از نخست راه علی است
به دو بازوی تو نگاه علی است
دست و چشم تو بوسهگاه علی است
برده چشمت دل دو فاطمه را
دیده در گاهواره علقمه را
دست خیل ملک به دامن تو
روح خون خداست در تن تو
زخم تن حلقههای جوشن تو
قتلگاه تو طور ایمن تو
برتر از درک و فهم و احساسی
چه بخوانم تو را که عباسی
تو مضامین شعر ناب منی
تو وفا را چو روح در بدنی
تو به هر بزم، ماه انجمنی
تو علی یا حسین یا حسنی
نام باب المراد لایق تو است
هر که هستی حسین عاشق تو است
کعبه آرد سلام بر حرمت
جان عالم نثار هر قدمت
گوهر انبیاست اشک غمت
شهدا زیر سایة علمت
تو که هستی که شخص خیر الناس
گفت جانم فدات یا عباس
آبها تشنه و تو دریایی
خسروان بنده و تو مولایی
تو علمداری و تو سقایی
تو عزیز عزیز زهرایی
روز محشر که روز وانفساست
بر دو دست تو دیدة زهراست
ای ز گهواره بی قرار حسین
دل و جانت در اختیار حسین
حاضری هر کجا کنار حسین
دست و چشم و سرت نثار حسین
حرمت از نخست علقمه بود
اولین زائر تو فاطمه بود
تو علمدار لشکری عباس
شیر و شمشیر حیدری عباس
حمزهای یا که جعفری عباس
تو فدای برادری عباس
تا کنی جان خود فدای حسین
زاد مادر تو را برای حسین
ای خجل از رخ تو زیبایی
ساقی لالههای زهرایی
با لب خشک و چشم دریایی
زهی از این جلال و آقایی
نه عجب با چنان تب و تابت
خاتم الانبیا دهد آبت
نه فقط یاور حسین استی
در حقیقت در حسین استی
ادب و عشق خاک راه تواند
جنّ و انس و ملک سپاه تواند
به سرشک دو دیدهات سوگند
به مرام و عقیدهات سوگند
در شرار غمت کبابم کن
میثم خویشتن خطابم کن

مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت
مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت
نرسی پای پیاده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت
ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفرهات از یار رطب باید داشت
سائلی بر در این خانه تفاوت دارد
پیش ارباب کرم دست طلب باید داشت
از مقامات ابالفضل چنین دانستم
پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت
هرکه از سیرهی سقا خبری داشت پرید
هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید
دل من حرف به اندازه دنیا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
که چنین قامت شعرم قد و بالا دارد
یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد
بین خورشیدترینهای دو عالم امشب
ماهی از راه رسیده که تماشا دارد
شوق بانوی کلابیه عظیم است که حال
تُحفهای پیشکش حضرت زهرا دارد
جان به قربان کسی که ز امامش حکم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش یافتهی آل عبا عباس است
عالِم غیر معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر
از دو چشم تو ندیده ست کسی گیراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر
در دلِ جنگ چنانی که همه میگویند
بعد مولا نبُوَد از تو کسی مولاتر
آن که گفته رفع الله به ما فهمانده
نیست از رایت عباس علمی بالاتر
گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی
آنکه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
شب میلاد تو با حالِ خراب آمدهام
با لب تشنه پی ِجرعهی آب آمدهام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار کسی
نه گرفتار کسی نه پی ِدیدار کسی
مرغ باغ ملکوتِ توام و ننشینم
غیر دیوار تو یک لحظه به دیوار کسی
جز سر کوی تو جایی خبری نیست که نیست
مشتریات نرود بر سر بازار کسی
سر سال آمده و آمدهام محضر تو
راه انداختن ِ من، نبُوَد کار کسی
زیر دِین احدی نیستم الّا عباس
نشوم غیر تو یک لحظه بدهکار کسی
دلم از بس که ندیده است تورا سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضهی دست بریده وسط علقمه بود
روضهخوان دست بدون رمق فاطمه بود
امشب است آن شب که شادى بر در دربار عشق
حلقه مىکوبد که عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینهزنها سینهچاکان سینهسرخان را بگو
دست افشانى کنید آمد سپهسالار عشق
تا که سازد پرچم خودکامگى را سرنگون
زد قدم در ملک عالم میرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه پیکار عشق
آنکه با تیغ کجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا که شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت
تا که شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق
میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا که نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق، کز هیبتش
روبهان را مىکند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین ازاد مردى کز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه اش کز یک نگه
چون على وا مىکند صدها گره از کار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى امالبنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا که او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق

دریای عشق همدم ساحل نمیشود
بی نُقل یار گرمی محفل نمیشود
بیدل شدن طریقهی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمیشود
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمیشود
از کودکی به پای امامت نشستهای
بی خود کسی خدای فضائل نمیشود
ساقی خانواده، علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمیشود
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمیشود
روز ازل که نام تو را جار میزدند
نقش مرا به نام علمدار میزدند
داری دل ترک زده را بند میزنی
با زلفِ شمس فاطمه پیوند میزنی
بالا بلند عشق، تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند میزنی
پیشانی تو قبله خورشید عالم است
وقتی به نام فاطمه سربند میزنی
وقتی میان ابروی خود میزنی گره
آتش به آسمان خداوند میزنی
معلوم میشود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند میزنی
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند میزنی
مثل همیشه در دل صحرا علم بزن
حس غرور زینب کبری قدم بزن
چشمان تو ادامه شبهای فاطمه
با دست توست رحمت فردای فاطمه
هستند در کنار تو دلگرم دختران
قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه
میزد به روی بازوی تو بوسهها پدر
یک بوسه جای خویش و یکی جای فاطمه
ابری بیار و سایه به زینب هَدیه کن
ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه
تنها حسین پشت رَدِ دستهای توست
بر خاک دید رَدِّ قدمهای فاطمه
چشم فرات پاسخی از مشک تو ندید
مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه
لبریز از تو گفتنم، اما نمیشود
اصلا زبان برای سخن وا نمیشود
لکنت گرفتهام و ماندهام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمیشود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشتهام
بر روی دفترم، اما نمیشود
وصف تو کار من نه، که کارخود شماست
مجنون که از قبیلۀ لیلا نمیشود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
دراین خیال وسعت من جا نمیشود
ساقی بریز باده که خود را رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم
جان دوبارهای به شجاعت دمیدهاند
وقتی حماسه را به تصوّر کشیدهاند
روز ازل میان تمامیّ واژهها
نامی برای معنی مردی گزیدهاند
وقتی که نام حضرتتان برده میشود
دلها رمیدهاند و نفسها بریدهاند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشمهای مست شما آرمیدهاند
میخواستند زمین بلرزد تمام قد
عباس را شبیه خدا آفریدهاند
جبر است و اختیار شدم آشنای تو
عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو
این شام نیست زلف دلارای دلبر است
این سرو نیست قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوستهای، کمان
این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست
این هیبت که هست که این سان قیامت است؟
این بازوی که است که این سان دلاوراست؟
مژگان نگر که قامت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینهای مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست
تو انتخاب فاطمهای بیقرین شدی
تو سرفرازیِ سرِ امالبنین شدی
وقتی نبرد تازه نفسگیر میشود
لبخند برلبان تو تصویر میشود
وقتی به سینۀ خود میزنی گره
این شانهها به هیبت یک شیر میشود
تو نعره میکشی و رجزخوانیت عجیب
تا هفت آسمان پُرِ تکبیر میشود
وقتی که تیغ تیز کمی چرخ میدهی
یک دشت پرسپاه زمین گیر میشود
هر سو نگاه میکنی از کشتهها پر است
انگار ضربههای تو تکثیر میشود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
پای شریعه چشم به چشم برادرت
آمد، ولی خمیده کمر پای پیکرت
فلان هنوز چشم براه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
درانتظار دیدن لبخند آخرت
اما ز بس که بر بدنت تیر خورده است
جایی نمانده است براین جان پرپرت
امالبنین نبود بگیرد سر تو را
زهرا گرفته رأس تو را جای مادرت
با تو کسی به کوچه غمها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد

خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را
هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را
الا بالا بلندِ سر به زیرِ محضر خورشید
که کامل کرده چشمانت، نشانی نجابت را
تو آن ماهی، که یک ایل عاشقانه خیره ات می شد
به رخسارت خدا گویا، تراشیده ملاحت را
کدامین واژه ات را شرح باید داد ای ساقی
ولایت یا اصالت یا شجاعت یا شرافت را؟
دعای خسته گان قوم را، آمین بگو ای مرد
که با نامت عجین کردند نام استجابت را
به قلب تشنه ام ساقی، به غیر از تو که می بخشد
چنان باران، به جای جرعه، دریای کرامت را؟
کنار نام تو آیینه بگذارند شاعرها
به جای آنکه بنویسند اوصاف شهامت را
قیامت محشری خواهد شد از حظِ حضورت، پس
به عشق دیدنت من عاشقم، صبح قیامت را
چنان شد پیشکش پای برادر دست های تو
که اخلاصش عوض کرده ست تعریف سخاوت را
کنار علقمه، سقا ترین تشنه، حسینت خواند
از آن خون گریه های زخم چشمانت، خجالت را
علم افتاد و دست خیمه از دستت جدا افتاد
و زینب دید از آن لحظه به چشمانش اسارت را
زمان بارش نقل و بلور و نور رسید
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
که بارور بشود نطق من از این باور
منِ کویر چه گویم که مدح حضرت آب
مقدس است چنان آیه آیه ی کوثر
به واژه واژه ی هر بیت می خورم سوگند
شروع منقبت اوست انتهای هنر
چنان به مدحت نامش قلم به وجد آمد
که مست واژه و احساس می شود دفتر
علی چه گفت به ام البنین؟ که می روید
به دشت دامن گلدار تو چهار پسر
چه کهکشان قشنگی شود به خانه ی نور
سه تا ستاره ی پر نور در کنار قمر
رسید قصه به آنجا که بعد چندین سال
خدا به نخل ولایت دوباره داده ثمر
زبان علم نجوم از قیاس در مانده ست
گرفت حضرت خورشید، ماه را در بر
بغل گرفت کسی را که برق چشمانش
شد از خزانه ی الماس عرش زیباتر
گرفت لحظه ای آیینه را مقابل خود
صدف چگونه گرفته ست در بغل گوهر
بنازمش که فقط طرح سیب لبخندش
به کام عاطفه آورد طعم قند و شکر
چه خنده ها که به روی پدر کند عباس
چه بوسه ها که به بازوی او زند حیدر
علی خودش که یدالله بود و عباسش
به روی دست خداوند بوده انگشتر
روا بود که ملائک به محضرش آیند
چنانکه حضرت جبریل نزد پیغمبر
که جبرئیل سراسیمه با وضو آمد
و ریخت در پر قنداقه ی شریفش پر
می آورند که خوشبو کنند جان ها را
ملائک از ختن عرش یک جهان عنبر
زمان بارش نقل و بلور و نور رسید
که اوست از همه ی آسمانیان انور
به صورت ملکوتش که کاشف الکرب است
برادرانه همیشه حسین کرده نظر
همیشه نزد برادر چنان ادب می کرد
چنانکه که محضر مولای ما بُود قنبر
همان که کوه ادب بوده است سر تا پا
همان که کوه حیا بوده است پا تا سر
همان که با نگهش کیمیاگری بلد است
اگر ز روی محبت کند به خاک نظر
کسی که گرد و غبار عبا و نعلینش
گران تر است برای جهان ز قیمت زر
فقط نبود اباالفضل صاحب شمشیر
که بود حضرت علامه صاحب منبر
به نور رحمت او ارمنی مسلمان است
به دین معجزه اش نیست یک نفر کافر
چنان کریم که لایمکن الفرار از مهر
چنان رحیم که باران شود به هر آذر
دلم خوش است که در کشتی نجات حسین
به روز حشر اباالفضل می شود لنگر
بنازم آن خم ابروش را که در صفین
چگونه لرزه برانداخت بر تن اشتر
قیام کرد و قیامت شده ست بسم الله
که تیغ تیغ پسر بود و حکم حکم پدر
چنان علی که چنان درب قلعه را انداخت
نمانده است به دیوار قلعه هیچ اثر
علی عذاب برای یهود آورده ست!
خدا به جنگ یهود آمده ست یا که بشر؟
صدای اشهد ان لااله الا الله
بلند می شود از سوی مردم خیبر
پدر هرآنچه که باشد پسر همانگونه ست
همیشه ارث پدرها رسد به دست پسر
چنان حسن که جمل را ز فتنه خوابانید
چنان حسین که در کربلا کند محشر
رسید قصه به آنجا که در دل تاریخ
امامزاده شود بر امام ها یاور
چه لقمه های حرامی که چشم و گوش همه
زمان خطبه ی ارباب کور بوده و کر
دوباره قصه به آیات انشقاق رسید
نشست تیر قضا بین چشم های قدر
بعید نیست که زهرا به علقمه برسد
همان که از نفس افتاد در حوالی در
بعید نیست که او را صدا زند پسرم
بعید نیست که او را صدا زند مادر
نوشته اند سرش رفته بود و قولش نه
گواه اوست لب تشنه ی علی اصغر
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
بلند مرتبه ماهی در آن سوی دیگر
بگو که شمر چه کرده؟ چرا نفس تنگ است؟
نشسته بود بر آن سرزمین پهناور
قسم به صفحه ی سرخ تمام مقتل ها
قسم به حرمت عباس و غیرت اکبر
حسین سر دهد اما به فاطمه سوگند
نمی رود ز سر دختران او معجر
صدا زند رحم الله عمی العباس
که بود کوه وفادار لحظه های خطر
به صفحه صفحه ی تاریخ نام او پیداست
از اولین نفس واژه ها الی آخر
هزار سال گذشت و دخیل می بندند
به سفره های اباالفضل مردم مضطر
برای از نفس افتاده ها تنفس اوست
به هر کویر ترک خورده اوست آب آور
چه گویمش که کُمیتم همیشه می لنگد
که اوست حضرت آب و ز قطره ام کمتر
قسم به کاسه ی آبی که دست مادرهاست
که نام اوست موثرتر از دعای سفر
همیشه زندگی ام از امید لبریز است
و پر شده ست جهانم ز عشق سرتاسر
چرا که در سفر عشق بُعد منزل نیست
رسیده ام به حریمش چنان نسیم سحر
دلم به کرببلا رفت و برنخواهد گشت
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
عشق زیباست خداونداز آن زیباتر
عرش بالا ست ولی بنده از آن بالاتر
هر کسی سائل درگاه خداوند شود
می شود بین خلائق به خدا آقا تر
درِ درگاه خداوند حسین است حسین
هر که دلباخته اوست شود لیلاتر
به خدا گر که بگردی همه عالم را
غیر عباس کسی نیست به او شیداتر
این چنین شد که خدا کرد تجلی آری
عشق زیباست ابالفضل از آن زیباتر
تا قیامت علم عشق ابالفضل به پاست
آری آن عشق که فانی نشود نور خداست
نام عباس که آمد دهنم آب افتاد
گوییا روی لب من عسل ناب افتاد
دل به دریا زدگانت چه فراوان شده اند
تا که تصویر رخ ماه تو در قاب افتاد
نمک بین نگاهت چقدر شیرین است
دل فرهادی ام از عشق تو در تاب افتاد
طاق ابروی تو را کافر بی ایمان دید
سجده کرد و همه عمر به محراب افتاد
بگذارید که یک عمر عسل نوش شوم
نام عباس که آمد دهنم آب افتاد
از همان روز که چشمت به جهان وا گشته
ساقی عشق در این معرکه سقا گشته
روز میلاد تو جبریل خبر آورده
که خدا از صدف عرش گوهر آورده
انقدر شور شغف خانه مولا دارد
گوییا حضرت زهراست پسر آورده
آسمان شب مولا پس از این مهتابی است
حق برای دل خورشید قمر آورده
این که با خنده خود دارد اشاره به همه
کاشف کرب حسین آمده سر آورده
پاسبان حرم زینب کبری آمد
این که در سینه خود کوه جگر آورده
زحمت ام بنین بود که عباس شود
مرداز دامن مادر سوی معراج رود
پسرم گوش بده حرف دل ام بنین
آبرویم همه در دست تو باشد پس از این
ایستاده است فلک قد تو را سیر کند
ولی از روی ادب محضر مولا بنشین
گرچه برچشم تو مشتاق شده ارض و سما
محضر آل علی چشم بینداز زمین
هر کجا خواست که زینب بشود ناقه سوار
تو رکابش بشو عباس، که او هست نگین
نکند لفظ اخا را تو بگویی به حسین
من کنیزم تو غلامش همه جا هست همین
آنقدر خاک نشین قدم یار شدند
هر دو در هر دو جهان صاحب دربار شدند
با قدم های ابالفضل زمین می لرزید
دشمن از طرز رجز خواندن او می ترسید
وسط معرکه می رفت که محشر بشود
شاه شمشاد قدان تا که کمی می غرید
راه و بیراهه اش از هول ولا گم می شد
تا که چشمش به غضب سوی کسی می چرخید
همه آهنگ عقب گرد به لب می خواندند
تا که شمیر ابالفضل کمی می رقصید
می زد از میمنه از میسره می رفت برون
با هجومی همه لشگریان می پاشید
هر کسی بر قد و بر جنگ تو کرده است نگاه
گفته لا حول و لا قوت الا بالله
بنویسید ابالفضل بخوانید حیا
بنویسید علمدار بخوانید وفا
هیچ کس مثل ابالفضل نگیرد دستی
بنویسید زحاجات بخوانید روا
دیده او همه را یاد جنان می انداخت
بنویسید از آن چشم بخوانید بلا
بنویسد که سقاست بخوانید خجل
قول دادست که آبی برساند اما
مشک افتاد و تو افتادی وارباب افتاد
پای گهواره طفلش زنی افتاد از پا
بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود
بعد تو زینب تو سوی اسارت برود

ای نخل ادب ثمر مبارک
وی بحر شرف گهر مبارک
ای شمس ولا قمر مبارک
ای طور علی شجر مبارک
ای عشق و وفا پدر مبارک
ای شیر خدا پسر مبارک
میلاد حسین دیگر آمد
الحق که دوباره حیدر آمد
این کیست؟ برادر حسین است
این شیر دلاور حسین است
این پاره پیکر حسین است
این ساقی ساغر حسین است
این روح مطهر حسین است
فرمانده لشکر حسین است
این ماه امیرمؤمنین است
این صورتِ صورت آفرین است
حیدر گل و این پسر گلاب است
مه بر سر دست آفتاب است
از نور به صورتش نقاب است
سر تا به قدم ابوتراب است
سردار رشید انقلاب است
در دست پدر به پیچ و تاب است
اشکش همه جاری از دو عین است
چشمش همه حال بر حسین است
شیرین لب و شور آفریده
از دیده و دست، دل بریده
مرغ دلش از قفس پریده
آوای حسین را شنیده
خون در دل و اشک در دو دیده
پیراهن صبر را دریده
آهنگ وصال یار دارد
با خون خدا قرار دارد
آغوش علی بود مقامش
از حضرت فاطمه سلامش
ما سائل و او کرم مرامش
او ساقی و چشم ماست جامش
عشق و ادب و وفاست نامش
بگرفت چو در بغل امامش
دیدند دو مهر منجلی را
رخسار محمد و علی را
عباس همان عزیز زهراست
عطشان لب او هیشه دریاست
او ماه ستارگان صحراست
فرمانده و پاسدار و سقاست
دور از شهدا اگر چه تنهاست
تا حشر، چراغ انجمن هاست
دل، مُشت گِلی ز کربلایش
جان، زائر گنبد طلایش
دریا چو کفش کَرم ندارد
بی او که حرم حَرم ندارد
اسلام به کف عَلَم ندارد
تا هست، حسین غم ندارد
در بین سپاه، کَم ندارد
باک از عرب و عجم ندارد
او شیر خدای را بود شیر
فرزند کرامت است و شمشیر
ای حیدر حیدر ولایت
ای صاحب سنگر ولایت
ای حامی و یاور ولایت
سر لشکر بی سر ولایت
فرزند و برادر ولایت
عباسِ دو مادر ولایت
تو چار امام را معینی
از روز نخست یار دینی
ماه شهدا به نی سر توست
قرآن حسین پیکر توست
باب همه انبیاء در توست
آغوش حسین سنگر توست
دریا نگهش به ساغر توست
خون گلوی تو کوثر توست
سردار سپاه دین به هر عصر
تنها رجز تو سوره نصر
ای بحر ز آتش تو بی تاب
ای آب هم از خجالتت آب
سر تا قدمت حقیقت ناب
ابروی تو عشق راست محراب
ما بنده کوچک و تو ارباب
دریا گوید: مرا تو دریاب
من آبم و تشنه تو هستم
سقای حرم بگیر دستم
ما و کرم تو یا ابوالفضل
طوف حرم تو یا ابوالفضل
خاک قدم تو یا ابوالفضل
دریای غم تو یا ابوالفضل
مرهون دم تو یا ابوالفضل
زیر عَلَم تو یا ابوالفضل
ای عالم و آدمت سپاهی
بر میثم خویش هم نگاهی
مادر ماه بنی هاشم! قمر آورده ای
نخل امید ولایت را ثمر آورده ای
بحر موّاج کرامت را گهر آورده ای
کلک صنع کبریایی را اثر آورده ای
هر چه در وصفش بگویم خوب تر آورده ای
بر امیرالمؤمنین زیبا پسر آورده ای
این پسر شمشیر و شیر عترت پیغمبر است
پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است
این پسر دست علی دست علی دست خداست
این پسر یک مطلع الانوار مصباح الهداست
این پسر تا حشر ثاراللّهیان را مقتداست
این پسر قربانی کوی حسین از ابتداست
این پسر دست خدا با دست از پیکر جداست
این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست
این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه
این بود باب الحسین و باب حاجات همه
بیت مولا، باغ جنّت، یاسمن، عباس توست
روح غیرت، جان آزادی به تن، عباس توست
هاشمیّون را چراغ انجمن، عباس توست
وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست
ملجأ و باب المراد مرد و زن، عباس توست
بت شکن: مولا علی، لشکرشکن: عباس توست
این خداوند ادب، عبد خداوند است و بس
در شجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس
کیست عباس آنکه وجه الله محو روی اوست
آل هاشم را همه دل در کمند موی اوست
غرق گل از بوسه دست خدا بازوی اوست
ذوالفقار فاتح خیبر، خم ابروی اوست
نخل سرسبز ولایت قامت دلجوی اوست
آبروی آبرومندان ز خاک کوی اوست
از دل گهواره تا امواج خون در علقمه
لحظه ای غافل نگردید از حسین فاطمه
آفتاب طلعتش خورشید رخسار حسین
دیدن رخسار او، تکرار دیدار حسین
از شب میلاد بودش دل، گرفتار حسین
نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین
با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین
حامی و سردار و سقّا و علمدار حسین
با وجود آنکه خود مظلوم ظالم سوز بود
مثل حیدر عابد شب بود و شیر روز بود
مادر سادات زهرا خوانده خود را مادرش
حیدر کرّار می خواند حسین دیگرش
عمّه سادات می بالد که باشد خواهرش
ایستاده با ادب حتّی ادب در محضرش
آفرینش تا قیامت تشنه کام ساغرش
حاجت کونین جوشیده است از خاک درش
در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است
کم مخواه از او که او باب المراد عالم است
او که با ماه جمالش عالم آرایی کند
او که بر خاکش سرافرازی جبین سایی کند
او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند
او که بر خیل شهیدان نیز آقایی کند
آل عصمت را ز اشک دیده سقایی کند
خون خود را وقف بر گل های زهرایی کند
جسم و جان و چشم و دست و سر دهد در راه دین
گل کند تقدیم ثارالله از زخم جبین
اوست سقایی که در آغوش دریا سوخته
هم زده آتش به دریا، هم به صحرا سوخته
همچو شمعی در شرار دل سراپا سوخته
آب گشته در میان آب و تنها سوخته
مشک هم از اشک آن لبْتشنه سقا سوخته
مثل تصویرِ لبِ فرزند زهرا سوخته
اشک صد ایّوب می جوشد به یاد صبر او
تا قیامت آب می گردد به دور قبر او
ای خدا را تیغ بران در نیامِ اهل بیت!
ای علی را شیر غران در کنام اهل بیت
ای به رخسارت تجلاّی تمام اهل بیت
ای مقامت در صف محشر مقام اهل بیت
هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهل بیت
هم به شمشیرت نوشته انتقام اهل بیت
می رسد روزی که حق را باز هم یاری کنی
باز، بازآیی و بر مهدی علمداری کنی
تشنه ای و چشم ما دریا به پایت ریخته
دل رویِ دل در حریم با صفایت ریخته
فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته
همچو باران استجابت از دعایت ریخته
اشک ثارالله روی دست هایت ریخته
بال حورالعین رویِ پای گدایت ریخته
جوشد از خاک درت اشک مناجات همه
بیشتر باشد به کویت عرض حاجات همه
مهر تو دین من، آیین من، ایمان من است
زخم های پیکرت آیات قرآن من است
پای تا سر دردم و خاک تو درمان من است
با تو بودن از ولادت دین و ایمان من است
ذکر «یا عبّاس» درمان تن و جان من است
دست من خالی و مدحت درِّ غلطان من است
نیستم قابل که گویم میثم کوی توام
هر که هستم یا ابوفاضل ثناگوی توام

شعر کوتاه ولادت حضرت عباس(ع)
چقد خوشحاله،حسین زهرا،علمدارش اومد امشب به دنیا
پر از شعف شد،وجود مولا،علمدارش امشب اومد به دنیا
شفای هر درد و/صفای دل اومد/گل ام البنین/ابوفاضل اومد
ابوفاضل مدد….
دل عاشق شد،به تو مبتلا،دخیلُک َ یا سقای کربلا
تو هستی یاس ِ،بهشت ولا،دخیلُک َ یا سقای کربلا
به عشق ارباب و/امام عالمین/دعا کن تا بشیم/فدایی ِ حسین
ابوفاضل مدد….
مولانا یا ابوفاضل یا ابوفاضل یا ابوفاضل…
نور چشم برادر آمد/پسر حیدر آمد
این نو رسیده قبله ی اهل یقین است/این نور چشم حیدر و ام البنین است
ای بهترین یار حسین/عباس علمدار حسین
مولانا یا ابوفاضل یا ابوفاضل یا ابوفاضل…
آسمان عصمت را قمر/طور علی را شجر
فرش قدومش از شرف اوج فلک شد/قنداقه اش بوسه گه حور و ملک شد
آمده دلدار حسین/عباس علمدار حسین
مولانا یا ابوفاضل یا ابوفاضل یا ابوفاضل…
ذکر تو آرام جان ما/عشق جانبازان ما
ای تا قیامت رتبه ات مخفی و گمنام/ای بهترین جانباز راه دین اسلام
مونس و غمخوار حسین/عباس علمدار حسین
مولانا یا ابوفاضل یا ابوفاضل یا ابوفاضل…
میلاد مسعود ابوالفضل جوان است
هنگام شادی و سرور شیعیان ست
از دامن امالبنین ماهی عیان است
کز روی وی شرمنده ماه آسمان ست
امشب شب میلاد علمدار حسین است
میلاد علمدار وفادار حسین است
گر بود علی محرم اسرار محمد
عباس علی محرم اسرار حسین است
روشنگر آفتاب، عباس آمد
تفسیر زلال آب، عباس آمد
خیزید، گل آرید و گل افشانید
زیرا که گل بوتراب، عباس آمد
امشب مدینه از شعف اعلان سقایی کند
تا تشنگان عشق را سر مست و شیدایی کند
گسترده رنگین سفرهای زیبا رویایی کند
کز میهمان خویشتن نیکو پذیرایی کند
نور چشم برادر آمد
پسر حیدر آمد
این نو رسیده قبله اهل یقین است
این نور چشم حیدر و امالبنین است
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
آمدی ای دلربای نازنین
روی ماهت قبله اهل یقین
نور چشم علی و امالبنین
یا مولا بهترین یار حسین
خوش آمدی یا عباس ای علمدار حسین
به روی دست علی ماه هویدا شده است
این قمر آینه هیبت بابا شده است
به رخش شمس خدا محو تماشا شده است
در دل زینب و ارباب چه غوغا شده است
گفت ارباب به زینب قمرم میآید
دلت آسوده که سردار حرم میآید
هر گل خوشبو که گل یاس نیست
هر چه تلالو کند الماس نیست
ماه زیاد است و برادر بسی
هیچ یکی حضرت عباس نیست
تو ساقی عطشانی، سقای یتیمانی
رحمت به صفای تو، ای ماه بنیهاشم
تو اصل مناجاتی، تو قبله حاجاتی
چشمم به عطای تو، ای ماه بنیهاشم

دستی به دامانت زنم ای مهربان ابوالفضل
از مرحمت لطفی نما بر شیعیان ابوالفضل
ما عاشقان کربلاییم ای مه تابان
جوییم همه راهش ز تو با صد فغان ابوالفضل
ای آب بقا عباس، خورشیدلقا عبّاس
مشتاق لقای تو، ای ماه بنیهاشم
در موقف رستاخیز زهرا به تو مینازد
این فخر برای تو، ای ماه بنیهاشم
بر گو به ساقی پر ز می جام طهورایی کند
تا شمع جمع عاشقان یار تماشایی کند
کز هاتف غیبم ندا از حی سرمد آمده
عباس بهر یاری دین محمد آمده
عباس ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هرکس
من دست تو می شناسم و بس
روزی من از خزانه ی توست
دل، سائل آستانه ی توست
امشب ز تو بار عام خواهم
دیدار تو و امام خواهم
ای دست تو، دستگیر عالم
وی در رخ تو علی مجسم
دریای عمیق مهربانی
تمثال علی، علی ثانی
مرآت حسین مظهر عشق
گل واژه ناب دفتر عشق
ای عبد خدانما، اباالفضل
دریاب دمی مرا ابا الفضل
چه خوب شد الطاف بالا بیشتر شد
باران گرفت و خشکی لب ها تر شد
چه خوب شد این روز های آفتابی
ذکر لب نیمه شب ما یا قمر شد
دیشب حسین، امشب ابوفاضل و فردا
چه خوب این شب ها دل ما در به در شد
چارم شعبان شده آمده خورشید شرف
نور دل امّ بنین گل پسر شاه نجف
قبله ی حاجات همه شور مناجات همه
مشعر و رکن و حجر و کعبه و میقات همه
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
آمده دلدار حسین آن گل بی خار حسین
واله رخسار حسین یار و علمدار حسین
آنکه بود رتبه ی او سرور خیل سعدا
بوده همیشه ز ادبنوکرشاه شهدا
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
گشته بهشتی دلم از رایحه ی گلشن تو
سائل درگاه تو ام دست من و دامن تو
رهرو ِ وادی ِ ولا همدم رنجی و بلا
قسمت ما کن نجف و علقم و کرببلا
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
ای تجلای نور در سینا
ید بیضای توست با موسی
حق نوشته ست با خطی از نور
روی درگاه جنّت الاعلی
در بهشتم بهار عباس است
صاحب الاختیار عباس است
دوبیتی ولادت حضرت عباس
تـو بهترین درمان هـر دردی «اباالفضل»
تـو در ولادت هم ادب کردی «اباالفضل»
«یک روز» بعـد از روز میـلاد «حسینت»
دیده گشودی،بس که تو مردی اباالفضل
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

نور چشم برادر آمد پسر حیدر آمد
این نو رسیده قبله اهل یقین است
این نور چشم حیدر و ام البنین است
ای بهترین یار حسین عباس علمدار حسین
فرزند على حیدر کرار ابوالفضل
و ز حلم و ادب سرور اخیار ابوالفضل
اى ماه بنى هاشم و مصداق فتوت
گشتى پدر فضل به ادوار، ابوالفضل
دلم شیدایی خال ابا الفضل
بسان سایه دنبال ابا الفضل
یقین دارم که مهدی خواهد آمد
اگر سالی شود سال ابا الفضل
نیستم لایق کنم مدح و ثنایت یا ابو الفضل
از ازل مدح تو را گفته خدایت یا ابو الفضل
مصطفی (ص) را جان نثاری، مرتضی را یادگاری
جان من، جان جهان بادا فدایت یا ابو الفضل
مژده ای حزب خدا یار حسین آمد
سید و سالار انصار حسین آمد
عید میلاد علمدار حسین آمد
صدق و صفا آمد، عشق و وفا آمد
ای ماه خیرالناس خوش آمدی عباس
نور باران خانه حیدر شده امشب
فاطمه ام البنین مادر شده امشب
غرق شادی ساقی کوثر شده امشب
فخر عرب آمد، روح ادب آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
درد بی درمان عالم را دوا آمد
قهرمان سقای دشت نی نوا آمد
بر حسین فرمانده کل قوا آمد
آرام جان آمد جان، جهان آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
آمد آن ماهی که دارد چشم دریایی
باشدش از کودکی بر عالم آقایی
می کند فردا علمداری و سقایی
ماه حرم آمد، بحر کرم آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
یا امیرالمؤمنین نازم به احساست
گشته عالم زنده از بوی گل یاست
بوسه زن بر دست و بر بازوی عباست
باب المراد آمد، روح جهاد آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
ای گل ام البنین دستم به دامانت
جان من جان همه عالم به قربانت
تو کریمی و منم محتاج احسانت
دل منجلی آمد، نجل علی آمد
فرزند خیرالناس، خوش آمدی عباس
ای تمام انبیا زوّار قبر تو
باغ قرآن تشنه باران ابر تو
جان فدای مکتب ایثار و صبر تو
حق جلوه گر آمد نوری دگر آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس