۴۰ دلنوشته و متن ادبی شهادت حضرت علی(ع)

با مجموعه ای از دلنوشته و متن های ادبی به مناسبت شهادت امام علی (ع) در دیبامگ همراه ما باشید.

شهادت امام علی (ع) در شب قدر، یکی از روزهای تاریخی و دردناک است. در شب نوزدهم ماه رمضان، امام علی (ع) در حال نماز و عبادت در مسجد کوفه به دست ابن ملجم، یکی از دشمنان اسلام، به ضربه‌ای از شمشیر مسموم به سر مبارکشان دچار شدند. امام علی (ع) در آن لحظه، همچنان در حالت عبادت و در حال رکوع بود که این ضربه به او وارد آمد. این حادثه در حالی رخ داد که امام (ع) تا پایان عمر خود هیچ‌گاه از اصول عدالت و راست‌گویی دست برنداشت و همیشه در مسیر حق و عدالت ایستاد.

در این مقاله از دیبامگ، مجموعه‌ای از 40 دلنوشته و متن ادبی به مناسبت شهادت امام علی (ع) گردآوری کرده‌ایم که با خواندن آن‌ها، می‌توانیم یاد و خاطره این امام بزرگوار را گرامی بداریم و از عمق جان برای این امام بزرگوار سوگواری کنیم.

متن ادبی شهادت حضرت علی

در ژرفای سکوت شب‌های قدر، هنگامی که روح انسان در دریای نیایش غوطه ور است،
یاد و خاطره‌ی جانسوز شهادت حضرت علی (ع)، همچون زخمی التیام‌ناپذیر بر دل‌ها سنگینی می‌کند.
او که مظهر عدالت، شجاعت، و انسانیت بود، در محراب عبادت به دست شقی‌ترین افراد به شهادت رسید و دنیایی را در غم و اندوه فرو برد.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

تو با همه‌ای‌، با آن کودک یتیم و آن بیوه‌زن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی ‌و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را می‌گیری و احوال بشریت را می‌پرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعه‌ای‌،
هر چند هیچ‌کس سراغ تو را نمی‌گیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

سحر بود و غم و درد، سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می‌کرد.
غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غم‌ها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترک‌خورده پر از روضه ی زهرا، شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

ولی لحظة زیبای علی با شرری یک‌دفعه پاشید، از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید، لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید، فرود آمد و شیرازه ی توحید فرو ریخت، علی ناله زد و آه علی با نفس فاطمه آمیخت: که ای وای خدا، جان علی آمده بر لب امان از دل زینب

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

دوباره بدنی خونی و رخساره ی زرد و غم و بی‌تابی دختر ، دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر، دوباره به دل زینب کبری، شده تازه غم و قصه ی مادر، کنار بدن خسته ی حیدر
فضای در و دیوار، پر از درد و محن بود، نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

امشب سر مهربان نخلی خم شد
در کیسه نان به جای خرما غم شد

در خانه ی دور بیوه ای شیون کرد
همبازی کودک یتیمی گم شد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

ناله کن اى دل به عزاى على (ع)
گریه کن اى دیده براى على (ع)

پیش حسین و حسن و زیبنین (ع)
خون چکد از فرق هماى على

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

در برج ولا مهر جهانتاب علی است
در شهر علوم سرمدی، باب علی است

از اول خلقت جهان تا محشر
مظلوم ترین شهید محراب،علی است

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

فراق لاله گون او، چنان سخت و غم افزا شد
که چشمان یتیمان را چنین پر آب مى بینم

هلال صورت او در مُحاق خون، چون پنهان شد
پیمبر را سیه پوشیده با اصحاب مى‌بینم

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

در آن شب قدری که قدرش را نمی‌دید
دست شقاوت تیغه‌ای از کینه‌ها داشت

در سجده افتاد آفتاب و ذکر می‌گفت:
در زیر لب «فزت برب الکعبه» را داشت…

شهادت امام علی علیه السلام تسلیت باد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

آخر چگونه می‌توان باور کرد خورشید بمیرد؟
چه کسی‌باور می‌کند ماه با دستان کافری شق‌القمر شود؟
چگونه می‌توان از زلالی آب، روشنایی خورشید، لذت عدالت، اوج جوانمردی و عظمت شجاعت دست شست؟
خدایا! مگر یک شمشیر را چقدر توان است؟
مگر یک تکه آهن چه می‌تواند بکند؟
هستی در بهت و شگفتی فرو رفته‌است. فوران مرثیه است. اوج گریه و اشک و اندوه است.
علی به شهادت رسیده‌است…

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

اشک صخره‌ها جاری است.
سوگواره‌ی سنگ‌ها شنیدنی است.
خجالت لاله‌ها دیدنی است.
عرق شرمندگی بر پیشانی خورشید نشست،
ماه سر به زیر افکند، ستاره‌ها از چشمک‌کردن مضایقه کردند،
ملائک اجازه‌ی لشکرکشی گرفتند، آخر این چه رسم پلید عاشق‌کشی است؟
شگفتا هیچ قومی با امام خویش چنین معامله‌ای نکرد.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

امشب کوفه نه، هستی یتیم است و ذرات سر بر شانه‌ی هم می‌گریند.
برگ برگ نخلستان مویه می‌کند.
چاه مرثیه می خواند.
محراب ماتم گرفته است.
شیون پرده‌نشینان حرم کبریا، همه سو را پر کرده است.
همه جا غم، تنها رهگذر کوچه‌ها و دل‌هاست.
امّا نه، بهشت منتظر است.
آن‌ جا لبخندِ فاطمه به استقبال علی می‌آید.
پیامبر آغوش می‌گشاید و به یُمن آمدن علی حلقه‌ی درِ بهشت یاعلی می‌گوید
و هر چه شهید به پیشواز می‌آیند.
خوش آمدی علی‌جان و این دل‌نشین‌ترین صدا در گوش علی است.
صدای آشنای فاطمه.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

فرق عدالت شکافت، دیوار آزادگی و جوانمردی فرو ریخت.
ثلمه‌ای عظیم و فاجعه ‌ای جبران‌ناپذیر اتفاق افتاد.
دستی پلید با فکری شیطانی ماه را به دو نیم کرد.
قرآن ناطق پاره‌پاره بر زمین افتاد، هستیِ هستی نیست شد.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

تو با همه‌ای‌، با آن کودک یتیم و آن بیوه‌زن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی ‌و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را می‌گیری و احوال بشریت را می‌پرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعه‌ای‌،
هر چند هیچ‌کس سراغ تو را نمی‌گیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

نماز را کشتند، آسمان را به خون نشاندند، هستی بی‌پدر شده است.
عدالت به پایان خط رسیده است، ظلمت بر جهان حکم‌فرما شده است.
و همه می‌دانند که عالم هیچ‌گاه چون علی نخواهد دید
و چون علی نخواهد آمد
و چون علی نخواهد زاد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

بار سفر بسته‌ای ای پدر امشب
بعد از تو اما امان از دل زینب
فزت و رب الکعبه گفته‌ای و
گشته‌ای راهی دیدار زهرا
الوداع ای پدر ای هستی من
سوی مادر ببر درود ما را

شهادت حضرت علی (ع) بر شما تسلیت باد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

سحر بود و غم و درد، سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می‌کرد.
غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غم‌ها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترک‌خورده پر از روضه ی زهرا، شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا.15 متن ادبی شهادت حضرت علی (ع) سوزناک و جانسوز

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

امشب ملائک با دیده ی تر
سر می گذراند بر قبر حیدر
آه یا حجه الله بقیه الله آجرک الله
محراب و مسجد شد سوگوارش
زهرا و محسن چشم انتظارش

شهادت حضرت علی «ع» تسلیت باد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

عجب شام عجیبی‌ست، روان بود سوی مسجد کوفه، قدم می‌زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب و لرزید به هر گام، دل حضرت زهرا، دل حضرت زینب، غریب و تک و تنها، نه دیگر رمقی مانده در آن پا، نه دیگر نفسی در بدن خسته ی مولا.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

تو با همه‌ای‌، با آن کودک یتیم و آن بیوه‌زن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی ‌و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را می‌گیری و احوال بشریت را می‌پرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعه‌ای‌،
هر چند هیچ‌کس سراغ تو را نمی‌گیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

در آن شب قدری که قدرش را نمی‌دید
دست شقاوت تیغه‌ای از کینه‌ها داشت
در سجده افتاد آفتاب و ذکر می‌گفت:
در زیر لب «فزت برب الکعبه» را داشت…

شهادت امام علی (ع) تسلیت باد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

به چشمان پر از اشک و قدی تا، پر از وصله عبایش، پر از پینه دو دستان عطایش، رسید او به در مسجد و پیچید در آفاق نوایش، علی گرم اذانی ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش، گل خلقت حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیر زنان، ساکت و خاموش زمین رام ز آن، محو تماشا همه ذرات جهان، باز در آن بزم اذان، ناله ی آهسته ی یک مادر محزونِ کمان، گفت: عجب شام غریبی شده امشب، امان از دل زینب.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند
دست‌های پینه دارش استراحت می‌کنند
نخل‌ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت‌های او راحت شدند
ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت‌المال را روشن کنید، او رفتنی ست

شهادت امام اول شیعیان، امام علی (ع) تسلیت باد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

همان سجده ی آخر که در آن فرق علی با لب شمشیر دو تا شد همان سجده ی آخر که علی از غم بی‌فاطمه‌گی رست و رها شد همان سجده ی آخر که حسن آمد و یک بار دگر بر پدر خسته عصا شد تن غرق به خون پدرش را به در خانه رساند و به دعا گفت خدایا کمک کن نرود جان ز تن زینب کبری به این حال چو بیند پدرم را دوباره حسن و یاد شب کوچه ی غم‌ها، دوباره حسن و قصه ی پر غصه ی بابا.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

مانند تو گریه کن زهرا ندارد
رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد
رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد
فکری به حال روزگار دخترت کن
در آن روزهایی که حرم سقا ندارد

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار چه طوفان عجیبی شده بر پا به دل پاک علمدار، در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم، فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم علی چشم گشود و به هر آنچه که رمق بود، سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود: عزیزم! اگرچه که رسیده‌ست چنین جان به لب من، کنارم تو دگر گریه نکن تشنه لب من و رو کرد، به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم ابالفضل، عزیز دل من، جان تو و جان حسینم و با دختر غمدیده ی خود گفت که: ای محرم بابا هنوز اول راهی، بیا همدم بابا تو باید که تحمل کنی این رنج و محن را پس از من، غم پرپر زدن و اوج غریبی حسن را ، تو هستی و بلا، دختر بابا تو و کرب و بلا دختر بابا، تویی و بدن بی‌سر دلدار تو و اذیت و آزار، نه عباس و حسین‌اند کنارت، تو و کوچه و بازار، علی اشک شد و گفت نگهدار، همه طاقت خود را برای غم فردا

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

تمامی فضا را خون گرفته
نماز هل اتی را خون گرفته

تمام آسمان‌ها کهکشان‌ها
زمین و هم سما را خون گرفته

شبستان امامت خالی از ذکر
نیایش را، دعا را خون گرفته

یتیمان را بگو امشب نخوابید
هدایای شما را خون گرفته

به پیرمرد نابینا بگویید
دو دست آشنا را خون گرفته

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

دانی زچه رو دیده ما می‌گرید
در ماتم شاه اولیا می‌گرید

تنها ز غمش اهل زمین گریان نیست
عیسی بفلک از این عزا می‌گرید

شد کشته بمحراب عبادت حیدر
هر دیده بحال مرتضی می‌گرید

بـا گفتن “قد قتل” ز جبریل امین
در خلد برین خیر نساء می‌گرید

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

با آنکه امید همه هستی تو علی
بر عرش خدا قائمه هستی تو علی

آنقدر غریبی که خدا می‌داند
مظلوم تر از فاطمه هستی تو علی

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

آی خورشید! سر از دریچه‌ی صبح بر نیاور که آفتاب بر شانه‌های ‌غریبانه و مظلومانه‌ی شب تشییع می‌شود
و در تاریک شهرِ خواب‌زده، همه‌ی بیداری ‌با اشک تا مزاری ناپیدا بدرقه می‌شود.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

کو، آن که بردوشش کشاند در دل شب
قوت یتیم و دردمند و زار و مضطر
از ماتم جانکاه او هر رادمردى
دست مصیبت مى زند بر سینه و سر

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

ای نسیم، سراغ گل‌ها را مگیر.
ای ماهتاب به نوازش سبزه‌ها و دشت‌ها مرو که بهار خدا را در بهار قرآن کشتند.
قرآن گویا را به ضربت شمشیری ورق ورق بر سجده‌گاه افکندند
و همراه صمیمی پیامبر و همدم عزیز کوثر را به نیرنگ و شمشیر شَرنگْ‌دیده، به خون کشیدند.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

شب، آرام آرام چادر سیاهش را بر سر می‌کشد و کوفه در سکوتی غم‌انگیز فرو می‌رود. اما این سکوت، فریادی است خاموش در گلو مانده، فریادی از جنس درد فراق، از جنس یتیمی. نخلستان‌های کوفه، امشب شاهد نجواهای غریبانه مردی هستند که کمرِ آسمان را خم کرده است. مردی که عدالت، از قامتِ رشیدش قد کشیده بود و مهربانی، در نگاه نافذش موج می‌زد. امشب، کوفه در انتظار طلوع خورشیدی است که دیگر هرگز از محرابش سر برنخواهد آورد. امشب، آسمانِ کوفه، ابری‌تر از همیشه است و بارانِ غم، آرام آرام بر گونه‌های نخل‌ها می‌لغزد.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

شمشیر جهل، فرقِ عدل را شکافت و کوفه، در خونی به رنگِ خورشید، به سوگ نشست. صدای گریه‌های یتیمان، در کوچه‌های تنگ و تاریک شهر می‌پیچد و ناله‌های بیوه‌زنان، دلِ سنگ را آب می‌کند. علی رفت، اما عدالتش، شجاعتش، و انسانیتش، تا ابد در تاریخ جاودانه خواهد ماند. او رفت، اما میراث گرانبهایش، چراغ راهی است برای تمام کسانی که در جستجوی حقیقت و عدالت هستند.

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

دلنوشته های ادبی شهادت امام علی (ع)

شقی ترین
غیر از این چگونه می‏توانست کسی شقی‏ترین مردم باشد؟
باید چه می‏کرد تا این رتبه ننگین را بر پیشانی تاریخی خویش حک کند؟
مگر چه کرده بود که سزاوار چنین لقبی باشد؟ بی‏شک کسی که برای خاموشی خورشید، دست بر زانوانش گرفته و تیغ از نیام کشیده، به جنگ همه آفریدگان آمده است… و علی‏خورشید بود؛ گرم و روشن و صمیمی، با پرتوی بی‏نهایت.
چشمه نوری که از بلندای وحی، ماده گرفته بود. سینه گشاده‏ای که رموز «لایتناهی» را در خود جای داده بود.
نگاه عمیق و بی‏مرزی که مسافر عرش بود. راهبری که به راه‏های آسمان داناتر بود از زمین.
سخنوری که فصاحت را در حاشیه کلامش پیچیده بود و بلاغت حتی در سکوتش هم موج می‏زد.
صاحب صبری که «نوح علیه‏السلام » را به ستوه آورده بود و غریبی در وطن که غربت نمی‏دانست همزاد کدام لحظه او باشد.
حالا کسی می‏خواست که او نباشد؛ او با همه بزرگواری‏اش، با همه علمش، با همه قدرت، با همه صلابتش، با همه عدالتش، با همه صبرش و با چلچراغی که می‏توانست انسان را برساند به حوالی قرب خدا، به منطقه امن انسانیت.
و غیر از این چگونه می‏توانست کسی شقی‏ترین مردم باشد؛ کسی که شمشیر بر فرق خورشید کشیده است؛ ابن ملجم مرادی.

سید حسین ذاکر زاده

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

مرکب شهادت

کدام صفحه تاریخ بود و در کدام شهر؟ پدر در گوشش اذان گفت و نامش را مصطفی خواند.
چه زود به درجه اجتهاد عشق رسید؛ به همان زودی که به اجتهاد علم رسیده بود و شهادت، اجتهاد عشق است.
هم‏پای پدر، در مبارزه بود و هماورد او در مکتب درس.
فرزند خلف بودن، سزاوار هرکسی نیست. مصطفی تمام وجود خمینی بود و میوه دلش.
آهسته رشد کرد و قد کشید.
آشفته و شوریده فریاد زد، آن‏گاه که داغ دل پدر را فهمید و درد دین را چشید، مرکب شهادت را زین کرد.
دو ماه زندان انفرادی، مردان عشق را از پای درنمی‏آورد؛ سواران مرکب شهادت، همه عمر را در زندان زندگی مادی درد می‏کشند و آزادی عاشقانه را بال بال می‏زنند. شهادت مظلومانه، شیوه مردان است. آنان که به علی اقتدا می‏کنند، مظلومانه شهید می‏شوند و چه افتخاری بزرگ‏تر از اینکه در شهر صاحب الزمان متولد شوی، شهرها و کشورها را بگردی دنبال موعود خویش و کربلایت را در نجف بیابی و در آغوش مولای متقیان بیارامی! مولا او را خواند، چون نماز مولا خوانده بود، جام از کوثر ولایت خورده بود، مست معنای ذوالفقار بود، جان «اسماعیل» خمینی قربانی شد تا کعبه حکومت اسلامی بنا شود، تا رسم ولایت بر جای بماند، تا تاریخ، بر چهره پیر ولی باعظمت. امام خمینی سجده کند.
مصطفی رفت، خمینی رفت، خامنه‏ای هست؛ پس به نام او یا علی.

حسین امیری

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

بعد از تو کوفه چقدر بی رویاست

تو گمان کن که کسی تو را با این چهره پوشیده در شولای شب نمی‏شناسد؛
اما من که خوب می‏شناسمت!
من بارها
جای کفش‏های گِل ‏آلود تو را بر دالان تاریک خانه‏ های بی‏ چراغ کوفه دیده ‏ام.
انگار یادت رفته است،
وقتی که بال شکسته آن مرغ مهاجر را می‏بستی،
پری از او بر شال کمرت نشست!
نگو که کار تو نبوده، ریختن آن همه ستاره در روسری خیس پر از گریه دخترکان یتیمی که بر نرده ‏های بی‏کسی آویخته بود!
خودت بگو؛
چند پنجره را برای رهایی پروانه‏ های زندانی گشودی؟
چند سنگ را از سر راه پرواز کبوتر بچه‏ ها برداشتی؟
راه چند رود را به باغ متروک همسایه کشاندی؟
کیسه خالی چند مسافر را پر از سوغات و خاطره کردی؟
تو گمان کن که کسی نمی‏داند در این کوله‏بار ساده تو،
چه رؤیاهای ناپیدایی پیداست؟
اکنون که رؤیای نیمه شب مردمان کوفه
به تیغ خیانت، زخم برداشته،
چه کسی انتظار نیمه شب خانه‏ های بی‏مرد را پاسخ دهد؟
چه کسی در تنور بیوه ‏زنان، شعله مهربانی برافروزد؟
چه کسی هم‏بازی تیله ‏های شکسته چشمان کودکانی شود که به لبخند تو رنگ می‏یافت؟
بعد از تو دیگر
صدای پای هیچ عابری در کوچه باغ دل عاشقان نخواهد پیچید
و هیچ پرنده‏ای
بر سقف فرو ریخته مسجد کوفه
خانه نخواهد ساخت.

نزهت بادی

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

غربت تمام شد

شمشیر فرود آمد.
پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد. قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز. در افلاک غلغله شد و قدسیان بی‏تاب؛ فاطمه گریست.
شمشیر فرود آمد… .
ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.
بادها شیون ‏کنان، مصیبت را وزیدند.
درختان، مویه‏ کنان نالیدند.
ریگ‏ها، از داغ گریستند.
رودخانه‏ ها بر سرزنان، خروشیدند.
ابرها، ضجه‏ زنان باریدند.
عرش، ترک برداشت آفتاب گرفت.
روز، شب شد.
کوه‏ ها، رشته رشته شدند.
گل‏ها، رنگ باختند.
اندوه جهان همیشگی شد. خانه‏زاده کعبه در محراب، به خون غلطید.
شمشیر فرود آمد…
عطش کینه‏ای زهرآلود، سیراب شد.
شصت و سه سال رنج مداوم، به ثمر نشست.
فضیلت‏ها، بی‏پدر شدند.
مهربانی‏ها، ناتمام ماندند. پرچم هدایت بر زمین افتاد.
کانون ایمان لرزید. ساقی کوثر، دیده فرو بست.
کوفه تنها شد.
کوفه ماند و یک محراب خالی.
کوفه ماند و تا همیشه حسرت.
کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت.
کوفه ماند و خاطره شیرین پنج سال عدالت محض.
کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی.
کوفه ماند و داغ غریب بی‏کسی.
شمشیر فرود آمد!
«فزت و رب الکعبه»
غربت مولا تمام شد.

خدیجه پنجی

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

شمعی در باد

… و ناگهان برقی ظالم در فضا پیچید و فریادی از عمق جگر برخاست که «فزت و رب الکعبه».
تو گویی حجمی عظیم از نامردمی به یک‏باره بر شانه ‏های زمین آوار شد.
مسجد، لبریز هیاهو و فاجعه بر جراحت قلب مردی می‏گریست که روزهای توفانی شهر، با اشاره دستان آزاده ‏اش به واحه‏ای از آرامش بدل می‏شد؛ مردی که خاطره‏ های خاموشش، چراغ خاک ‏خورده عدل را نخستین شعله‏ ها بود.
آن روز که عاشقانه سلامش کردند و به یاری‏اش خواندند، می‏دانست که پایان این جاده تاریک و پوشیده از خنجر، رودخانه خونی‏ست که از فرق عدالت‏ خواهش سرریز خواهد کرد.
پس بی هیچ بیمی به راه افتاد تا سرچشمه‏های آینه را نشان مردمی بدهد که جز سنگ، معامله ‏ای نمی‏شتاختند.
پچپچه‏ های پشت روزنه‏ ها را به تاریخ واگذاشت تا خورشید را از حلقه محاصره کوه ‏های منافق بیرون کشد و حالا زیر شمشیر همان پچپچه‏ ها، به آسمانی می‏مانست که آفتابش را تکه تکه کرده باشند.
او می‏رفت، با خاطراتی خون ‏آلود و این شهر بیهوده را به مردمان مردابی‏اش می‏سپرد که رود، ایستادن را تاب نمی‏آورد.
امشب، لحظه ‏ها به تدریج از او خالی می‏شود. او می‏رود آرام آرام و جان فرزندان و یارانش نیز همین ‏گونه آرام، ذره ذره چون شمعی در باد، تحلیل می‏رود.
ای بزرگ! این پس ‏لرزه ‏های کبود، زمین‏لرزه رفتنت را در گوش زمین نجوا می‏کنند.
زردرویی‏ات، دل زینب را می‏شکافد و شانه‏ های حسن را می‏لرزاند. تو می‏روی و حسین و ام کلثوم‏ات را با بغض‏هایی خونین تنها می‏گذاری، می‏روی و زمستانی طولانی، اجاق روشن عدالت را در خویش مچاله خواهی کرد. نخلستان‏ها گیسو پریشان و قد خمیده، مسیر عبورت را خون گریه می‏کنند.
پس از تو جهان، شبی مکرر است که در حسرت رؤیای خورشید، پیر می‏شود. آه، ای کوفه! شهر خواب‏های دراز خرگوشی! با کدام واژه ‏ها رذالتت را به تصویر کشم؟
نامردمی‏ هایت را چگونه بگویم که کلمات از فرط بغض، بر سر صفحاتم فرو نریزند؟
آه، ای کوفه، شهر فریب‏ های مداوم، شهر دل‏های بی‏روزن! حقیرتر از آنی که با دست و دهانی شعله ‏ور بخواهمت.

معصومه داوود آبادی

\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/

آخرین سجده

آسمان، غریب‏تر از همیشه، بغض‏هایت را گریه می‏کند.
سنگ‏فرش‏ های کوفه، بیدارتر از همیشه، هم ‏قدمت می‏شوند.
هوای غربت‏آلوده شهر، تبدار توست.
دیوارهای کاهگلی، عاشقانه ‏تر از همیشه نگاهت می‏کنند. نفس‏هایت غریب‏تر شده است.
هوای سنگین شب را توان نفس کشیدن با تو نیست.
کوچه‏ های دلتنگ را امشب یارای همراهی کردن نیست.
دقیقه به دقیقه، دلتنگ‏تر می‏شوند و تنگ‏تر می‏خواهند در آغوشت بکشند تا سر بر شانه ‏های بی‏تحمل ترک‏برداشته شان بگذاری و آسوده بخوابی؛ هرچند سال‏هاست که خواب و آسوده خوابیدن را فراموش کرده‏ای!
حتی سکوت هم امشب خواب را فراموش کرده.
ماه و ستاره‏ ها لبریز دلشوره ‏اند؛ همان‏ هایی که گواه تواند.
چه شب ‏های تلخی که با تو در گلوی چاه اشک ریخته ‏اند. حتی کفش ‏های کهنه ‏ات را امشب میل رفتن نیست.
احساس خستگی می‏کنند، نمی‏توانند سنگینی سنگ‏فرش‏ های نفرینی امشب را تحمل کنند.
شور برگشتن دارند؛ اما حیف، حیف که محال است.
برگشتن تو از نیمه ‏راه محال است.
برگشتن تو که اگر تمام عرب به تو پشت می‏کردند، به دشمن پشت نمی‏کردی، محال است.
می‏روی؛ بی‏خیال اینکه فردا آب، بخواندت، آفتاب، جارت بزند و غربت، ندیدنت را سوگواری می‏کند.
می‏روی که تنها عشق را ماندگار کنی. می‏روی تا با دم مسیحائی‏ات مرگ را زنده کنی.
شگفت می‏روی؛ مثل روزی که آمدی؛ روزی که دیوار کعبه را شکافتی و امروز پیشانی‏ات شکافته خواهد شد. فرشته ‏ها نمازت را صف کشیده ‏اند و تو می‏روی، می‏روی تا جبرئیل، نماز را با تو اقامه کند.
می‏روی چون خون.
می‏دانی فاطمه علیه السلام مهربانی بر دوش پرنده‏ ها بهار را به پیشوازت آورده است.
پیامبران خدا ساعت‏ هاست چشم‏انتظار آمدنت، تمام‏ قد ایستاده ‏اند دلشوره نرسیدنت را؛ ایستاده ‏اند تا با آخرین سجده، دلشوره ‏هایشان را لبخند بزنی.

عباس محمدی

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید