شهادت امام علی (ع) در شب قدر، یکی از روزهای تاریخی و دردناک است. در شب نوزدهم ماه رمضان، امام علی (ع) در حال نماز و عبادت در مسجد کوفه به دست ابن ملجم، یکی از دشمنان اسلام، به ضربهای از شمشیر مسموم به سر مبارکشان دچار شدند. امام علی (ع) در آن لحظه، همچنان در حالت عبادت و در حال رکوع بود که این ضربه به او وارد آمد. این حادثه در حالی رخ داد که امام (ع) تا پایان عمر خود هیچگاه از اصول عدالت و راستگویی دست برنداشت و همیشه در مسیر حق و عدالت ایستاد.
در این مقاله از دیبامگ، مجموعهای از 40 دلنوشته و متن ادبی به مناسبت شهادت امام علی (ع) گردآوری کردهایم که با خواندن آنها، میتوانیم یاد و خاطره این امام بزرگوار را گرامی بداریم و از عمق جان برای این امام بزرگوار سوگواری کنیم.
متن ادبی شهادت حضرت علی
در ژرفای سکوت شبهای قدر، هنگامی که روح انسان در دریای نیایش غوطه ور است،
یاد و خاطرهی جانسوز شهادت حضرت علی (ع)، همچون زخمی التیامناپذیر بر دلها سنگینی میکند.
او که مظهر عدالت، شجاعت، و انسانیت بود، در محراب عبادت به دست شقیترین افراد به شهادت رسید و دنیایی را در غم و اندوه فرو برد.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
تو با همهای، با آن کودک یتیم و آن بیوهزن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را میپرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعهای،
هر چند هیچکس سراغ تو را نمیگیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
سحر بود و غم و درد، سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه میکرد.
غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غمها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترکخورده پر از روضه ی زهرا، شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
ولی لحظة زیبای علی با شرری یکدفعه پاشید، از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید، لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید، فرود آمد و شیرازه ی توحید فرو ریخت، علی ناله زد و آه علی با نفس فاطمه آمیخت: که ای وای خدا، جان علی آمده بر لب امان از دل زینب
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
دوباره بدنی خونی و رخساره ی زرد و غم و بیتابی دختر ، دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر، دوباره به دل زینب کبری، شده تازه غم و قصه ی مادر، کنار بدن خسته ی حیدر
فضای در و دیوار، پر از درد و محن بود، نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
امشب سر مهربان نخلی خم شد
در کیسه نان به جای خرما غم شددر خانه ی دور بیوه ای شیون کرد
همبازی کودک یتیمی گم شد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
ناله کن اى دل به عزاى على (ع)
گریه کن اى دیده براى على (ع)پیش حسین و حسن و زیبنین (ع)
خون چکد از فرق هماى على
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
در برج ولا مهر جهانتاب علی است
در شهر علوم سرمدی، باب علی استاز اول خلقت جهان تا محشر
مظلوم ترین شهید محراب،علی است
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
فراق لاله گون او، چنان سخت و غم افزا شد
که چشمان یتیمان را چنین پر آب مى بینمهلال صورت او در مُحاق خون، چون پنهان شد
پیمبر را سیه پوشیده با اصحاب مىبینم
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
در آن شب قدری که قدرش را نمیدید
دست شقاوت تیغهای از کینهها داشتدر سجده افتاد آفتاب و ذکر میگفت:
در زیر لب «فزت برب الکعبه» را داشت…شهادت امام علی علیه السلام تسلیت باد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
آخر چگونه میتوان باور کرد خورشید بمیرد؟
چه کسیباور میکند ماه با دستان کافری شقالقمر شود؟
چگونه میتوان از زلالی آب، روشنایی خورشید، لذت عدالت، اوج جوانمردی و عظمت شجاعت دست شست؟
خدایا! مگر یک شمشیر را چقدر توان است؟
مگر یک تکه آهن چه میتواند بکند؟
هستی در بهت و شگفتی فرو رفتهاست. فوران مرثیه است. اوج گریه و اشک و اندوه است.
علی به شهادت رسیدهاست…
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
اشک صخرهها جاری است.
سوگوارهی سنگها شنیدنی است.
خجالت لالهها دیدنی است.
عرق شرمندگی بر پیشانی خورشید نشست،
ماه سر به زیر افکند، ستارهها از چشمککردن مضایقه کردند،
ملائک اجازهی لشکرکشی گرفتند، آخر این چه رسم پلید عاشقکشی است؟
شگفتا هیچ قومی با امام خویش چنین معاملهای نکرد.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
امشب کوفه نه، هستی یتیم است و ذرات سر بر شانهی هم میگریند.
برگ برگ نخلستان مویه میکند.
چاه مرثیه می خواند.
محراب ماتم گرفته است.
شیون پردهنشینان حرم کبریا، همه سو را پر کرده است.
همه جا غم، تنها رهگذر کوچهها و دلهاست.
امّا نه، بهشت منتظر است.
آن جا لبخندِ فاطمه به استقبال علی میآید.
پیامبر آغوش میگشاید و به یُمن آمدن علی حلقهی درِ بهشت یاعلی میگوید
و هر چه شهید به پیشواز میآیند.
خوش آمدی علیجان و این دلنشینترین صدا در گوش علی است.
صدای آشنای فاطمه.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
فرق عدالت شکافت، دیوار آزادگی و جوانمردی فرو ریخت.
ثلمهای عظیم و فاجعه ای جبرانناپذیر اتفاق افتاد.
دستی پلید با فکری شیطانی ماه را به دو نیم کرد.
قرآن ناطق پارهپاره بر زمین افتاد، هستیِ هستی نیست شد.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
تو با همهای، با آن کودک یتیم و آن بیوهزن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را میپرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعهای،
هر چند هیچکس سراغ تو را نمیگیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
نماز را کشتند، آسمان را به خون نشاندند، هستی بیپدر شده است.
عدالت به پایان خط رسیده است، ظلمت بر جهان حکمفرما شده است.
و همه میدانند که عالم هیچگاه چون علی نخواهد دید
و چون علی نخواهد آمد
و چون علی نخواهد زاد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
بار سفر بستهای ای پدر امشب
بعد از تو اما امان از دل زینب
فزت و رب الکعبه گفتهای و
گشتهای راهی دیدار زهرا
الوداع ای پدر ای هستی من
سوی مادر ببر درود ما راشهادت حضرت علی (ع) بر شما تسلیت باد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
سحر بود و غم و درد، سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه میکرد.
غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غمها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترکخورده پر از روضه ی زهرا، شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا.15 متن ادبی شهادت حضرت علی (ع) سوزناک و جانسوز
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
امشب ملائک با دیده ی تر
سر می گذراند بر قبر حیدر
آه یا حجه الله بقیه الله آجرک الله
محراب و مسجد شد سوگوارش
زهرا و محسن چشم انتظارششهادت حضرت علی «ع» تسلیت باد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
عجب شام عجیبیست، روان بود سوی مسجد کوفه، قدم میزد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب و لرزید به هر گام، دل حضرت زهرا، دل حضرت زینب، غریب و تک و تنها، نه دیگر رمقی مانده در آن پا، نه دیگر نفسی در بدن خسته ی مولا.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
تو با همهای، با آن کودک یتیم و آن بیوهزن تنها، با آن بیمار کنج خرابه،
تو التیام درد چاهی و استجابت دعای آه،
تو همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را میپرسی،
تو هنوز هم به فکر شیعهای،
هر چند هیچکس سراغ تو را نمیگیرد؛ ای مظلوم تاریخ، “علی”.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
در آن شب قدری که قدرش را نمیدید
دست شقاوت تیغهای از کینهها داشت
در سجده افتاد آفتاب و ذکر میگفت:
در زیر لب «فزت برب الکعبه» را داشت…شهادت امام علی (ع) تسلیت باد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
به چشمان پر از اشک و قدی تا، پر از وصله عبایش، پر از پینه دو دستان عطایش، رسید او به در مسجد و پیچید در آفاق نوایش، علی گرم اذانی ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش، گل خلقت حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیر زنان، ساکت و خاموش زمین رام ز آن، محو تماشا همه ذرات جهان، باز در آن بزم اذان، ناله ی آهسته ی یک مادر محزونِ کمان، گفت: عجب شام غریبی شده امشب، امان از دل زینب.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینه دارش استراحت میکنند
نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالتهای او راحت شدند
ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیتالمال را روشن کنید، او رفتنی ستشهادت امام اول شیعیان، امام علی (ع) تسلیت باد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
همان سجده ی آخر که در آن فرق علی با لب شمشیر دو تا شد همان سجده ی آخر که علی از غم بیفاطمهگی رست و رها شد همان سجده ی آخر که حسن آمد و یک بار دگر بر پدر خسته عصا شد تن غرق به خون پدرش را به در خانه رساند و به دعا گفت خدایا کمک کن نرود جان ز تن زینب کبری به این حال چو بیند پدرم را دوباره حسن و یاد شب کوچه ی غمها، دوباره حسن و قصه ی پر غصه ی بابا.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
مانند تو گریه کن زهرا ندارد
رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد
رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد
فکری به حال روزگار دخترت کن
در آن روزهایی که حرم سقا ندارد
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار چه طوفان عجیبی شده بر پا به دل پاک علمدار، در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم، فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم علی چشم گشود و به هر آنچه که رمق بود، سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود: عزیزم! اگرچه که رسیدهست چنین جان به لب من، کنارم تو دگر گریه نکن تشنه لب من و رو کرد، به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم ابالفضل، عزیز دل من، جان تو و جان حسینم و با دختر غمدیده ی خود گفت که: ای محرم بابا هنوز اول راهی، بیا همدم بابا تو باید که تحمل کنی این رنج و محن را پس از من، غم پرپر زدن و اوج غریبی حسن را ، تو هستی و بلا، دختر بابا تو و کرب و بلا دختر بابا، تویی و بدن بیسر دلدار تو و اذیت و آزار، نه عباس و حسیناند کنارت، تو و کوچه و بازار، علی اشک شد و گفت نگهدار، همه طاقت خود را برای غم فردا
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
تمامی فضا را خون گرفته
نماز هل اتی را خون گرفتهتمام آسمانها کهکشانها
زمین و هم سما را خون گرفتهشبستان امامت خالی از ذکر
نیایش را، دعا را خون گرفتهیتیمان را بگو امشب نخوابید
هدایای شما را خون گرفتهبه پیرمرد نابینا بگویید
دو دست آشنا را خون گرفته
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
دانی زچه رو دیده ما میگرید
در ماتم شاه اولیا میگریدتنها ز غمش اهل زمین گریان نیست
عیسی بفلک از این عزا میگریدشد کشته بمحراب عبادت حیدر
هر دیده بحال مرتضی میگریدبـا گفتن “قد قتل” ز جبریل امین
در خلد برین خیر نساء میگرید
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
با آنکه امید همه هستی تو علی
بر عرش خدا قائمه هستی تو علیآنقدر غریبی که خدا میداند
مظلوم تر از فاطمه هستی تو علی
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
آی خورشید! سر از دریچهی صبح بر نیاور که آفتاب بر شانههای غریبانه و مظلومانهی شب تشییع میشود
و در تاریک شهرِ خوابزده، همهی بیداری با اشک تا مزاری ناپیدا بدرقه میشود.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
کو، آن که بردوشش کشاند در دل شب
قوت یتیم و دردمند و زار و مضطر
از ماتم جانکاه او هر رادمردى
دست مصیبت مى زند بر سینه و سر
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
ای نسیم، سراغ گلها را مگیر.
ای ماهتاب به نوازش سبزهها و دشتها مرو که بهار خدا را در بهار قرآن کشتند.
قرآن گویا را به ضربت شمشیری ورق ورق بر سجدهگاه افکندند
و همراه صمیمی پیامبر و همدم عزیز کوثر را به نیرنگ و شمشیر شَرنگْدیده، به خون کشیدند.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
شب، آرام آرام چادر سیاهش را بر سر میکشد و کوفه در سکوتی غمانگیز فرو میرود. اما این سکوت، فریادی است خاموش در گلو مانده، فریادی از جنس درد فراق، از جنس یتیمی. نخلستانهای کوفه، امشب شاهد نجواهای غریبانه مردی هستند که کمرِ آسمان را خم کرده است. مردی که عدالت، از قامتِ رشیدش قد کشیده بود و مهربانی، در نگاه نافذش موج میزد. امشب، کوفه در انتظار طلوع خورشیدی است که دیگر هرگز از محرابش سر برنخواهد آورد. امشب، آسمانِ کوفه، ابریتر از همیشه است و بارانِ غم، آرام آرام بر گونههای نخلها میلغزد.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
شمشیر جهل، فرقِ عدل را شکافت و کوفه، در خونی به رنگِ خورشید، به سوگ نشست. صدای گریههای یتیمان، در کوچههای تنگ و تاریک شهر میپیچد و نالههای بیوهزنان، دلِ سنگ را آب میکند. علی رفت، اما عدالتش، شجاعتش، و انسانیتش، تا ابد در تاریخ جاودانه خواهد ماند. او رفت، اما میراث گرانبهایش، چراغ راهی است برای تمام کسانی که در جستجوی حقیقت و عدالت هستند.
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
دلنوشته های ادبی شهادت امام علی (ع)
شقی ترین
غیر از این چگونه میتوانست کسی شقیترین مردم باشد؟
باید چه میکرد تا این رتبه ننگین را بر پیشانی تاریخی خویش حک کند؟
مگر چه کرده بود که سزاوار چنین لقبی باشد؟ بیشک کسی که برای خاموشی خورشید، دست بر زانوانش گرفته و تیغ از نیام کشیده، به جنگ همه آفریدگان آمده است… و علیخورشید بود؛ گرم و روشن و صمیمی، با پرتوی بینهایت.
چشمه نوری که از بلندای وحی، ماده گرفته بود. سینه گشادهای که رموز «لایتناهی» را در خود جای داده بود.
نگاه عمیق و بیمرزی که مسافر عرش بود. راهبری که به راههای آسمان داناتر بود از زمین.
سخنوری که فصاحت را در حاشیه کلامش پیچیده بود و بلاغت حتی در سکوتش هم موج میزد.
صاحب صبری که «نوح علیهالسلام » را به ستوه آورده بود و غریبی در وطن که غربت نمیدانست همزاد کدام لحظه او باشد.
حالا کسی میخواست که او نباشد؛ او با همه بزرگواریاش، با همه علمش، با همه قدرت، با همه صلابتش، با همه عدالتش، با همه صبرش و با چلچراغی که میتوانست انسان را برساند به حوالی قرب خدا، به منطقه امن انسانیت.
و غیر از این چگونه میتوانست کسی شقیترین مردم باشد؛ کسی که شمشیر بر فرق خورشید کشیده است؛ ابن ملجم مرادی.سید حسین ذاکر زاده
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
مرکب شهادت
کدام صفحه تاریخ بود و در کدام شهر؟ پدر در گوشش اذان گفت و نامش را مصطفی خواند.
چه زود به درجه اجتهاد عشق رسید؛ به همان زودی که به اجتهاد علم رسیده بود و شهادت، اجتهاد عشق است.
همپای پدر، در مبارزه بود و هماورد او در مکتب درس.
فرزند خلف بودن، سزاوار هرکسی نیست. مصطفی تمام وجود خمینی بود و میوه دلش.
آهسته رشد کرد و قد کشید.
آشفته و شوریده فریاد زد، آنگاه که داغ دل پدر را فهمید و درد دین را چشید، مرکب شهادت را زین کرد.
دو ماه زندان انفرادی، مردان عشق را از پای درنمیآورد؛ سواران مرکب شهادت، همه عمر را در زندان زندگی مادی درد میکشند و آزادی عاشقانه را بال بال میزنند. شهادت مظلومانه، شیوه مردان است. آنان که به علی اقتدا میکنند، مظلومانه شهید میشوند و چه افتخاری بزرگتر از اینکه در شهر صاحب الزمان متولد شوی، شهرها و کشورها را بگردی دنبال موعود خویش و کربلایت را در نجف بیابی و در آغوش مولای متقیان بیارامی! مولا او را خواند، چون نماز مولا خوانده بود، جام از کوثر ولایت خورده بود، مست معنای ذوالفقار بود، جان «اسماعیل» خمینی قربانی شد تا کعبه حکومت اسلامی بنا شود، تا رسم ولایت بر جای بماند، تا تاریخ، بر چهره پیر ولی باعظمت. امام خمینی سجده کند.
مصطفی رفت، خمینی رفت، خامنهای هست؛ پس به نام او یا علی.حسین امیری
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
بعد از تو کوفه چقدر بی رویاست
تو گمان کن که کسی تو را با این چهره پوشیده در شولای شب نمیشناسد؛
اما من که خوب میشناسمت!
من بارها
جای کفشهای گِل آلود تو را بر دالان تاریک خانه های بی چراغ کوفه دیده ام.
انگار یادت رفته است،
وقتی که بال شکسته آن مرغ مهاجر را میبستی،
پری از او بر شال کمرت نشست!
نگو که کار تو نبوده، ریختن آن همه ستاره در روسری خیس پر از گریه دخترکان یتیمی که بر نرده های بیکسی آویخته بود!
خودت بگو؛
چند پنجره را برای رهایی پروانه های زندانی گشودی؟
چند سنگ را از سر راه پرواز کبوتر بچه ها برداشتی؟
راه چند رود را به باغ متروک همسایه کشاندی؟
کیسه خالی چند مسافر را پر از سوغات و خاطره کردی؟
تو گمان کن که کسی نمیداند در این کولهبار ساده تو،
چه رؤیاهای ناپیدایی پیداست؟
اکنون که رؤیای نیمه شب مردمان کوفه
به تیغ خیانت، زخم برداشته،
چه کسی انتظار نیمه شب خانه های بیمرد را پاسخ دهد؟
چه کسی در تنور بیوه زنان، شعله مهربانی برافروزد؟
چه کسی همبازی تیله های شکسته چشمان کودکانی شود که به لبخند تو رنگ مییافت؟
بعد از تو دیگر
صدای پای هیچ عابری در کوچه باغ دل عاشقان نخواهد پیچید
و هیچ پرندهای
بر سقف فرو ریخته مسجد کوفه
خانه نخواهد ساخت.نزهت بادی
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
غربت تمام شد
شمشیر فرود آمد.
پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد. قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز. در افلاک غلغله شد و قدسیان بیتاب؛ فاطمه گریست.
شمشیر فرود آمد… .
ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.
بادها شیون کنان، مصیبت را وزیدند.
درختان، مویه کنان نالیدند.
ریگها، از داغ گریستند.
رودخانه ها بر سرزنان، خروشیدند.
ابرها، ضجه زنان باریدند.
عرش، ترک برداشت آفتاب گرفت.
روز، شب شد.
کوه ها، رشته رشته شدند.
گلها، رنگ باختند.
اندوه جهان همیشگی شد. خانهزاده کعبه در محراب، به خون غلطید.
شمشیر فرود آمد…
عطش کینهای زهرآلود، سیراب شد.
شصت و سه سال رنج مداوم، به ثمر نشست.
فضیلتها، بیپدر شدند.
مهربانیها، ناتمام ماندند. پرچم هدایت بر زمین افتاد.
کانون ایمان لرزید. ساقی کوثر، دیده فرو بست.
کوفه تنها شد.
کوفه ماند و یک محراب خالی.
کوفه ماند و تا همیشه حسرت.
کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت.
کوفه ماند و خاطره شیرین پنج سال عدالت محض.
کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی.
کوفه ماند و داغ غریب بیکسی.
شمشیر فرود آمد!
«فزت و رب الکعبه»
غربت مولا تمام شد.خدیجه پنجی
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
شمعی در باد
… و ناگهان برقی ظالم در فضا پیچید و فریادی از عمق جگر برخاست که «فزت و رب الکعبه».
تو گویی حجمی عظیم از نامردمی به یکباره بر شانه های زمین آوار شد.
مسجد، لبریز هیاهو و فاجعه بر جراحت قلب مردی میگریست که روزهای توفانی شهر، با اشاره دستان آزاده اش به واحهای از آرامش بدل میشد؛ مردی که خاطره های خاموشش، چراغ خاک خورده عدل را نخستین شعله ها بود.
آن روز که عاشقانه سلامش کردند و به یاریاش خواندند، میدانست که پایان این جاده تاریک و پوشیده از خنجر، رودخانه خونیست که از فرق عدالت خواهش سرریز خواهد کرد.
پس بی هیچ بیمی به راه افتاد تا سرچشمههای آینه را نشان مردمی بدهد که جز سنگ، معامله ای نمیشتاختند.
پچپچه های پشت روزنه ها را به تاریخ واگذاشت تا خورشید را از حلقه محاصره کوه های منافق بیرون کشد و حالا زیر شمشیر همان پچپچه ها، به آسمانی میمانست که آفتابش را تکه تکه کرده باشند.
او میرفت، با خاطراتی خون آلود و این شهر بیهوده را به مردمان مردابیاش میسپرد که رود، ایستادن را تاب نمیآورد.
امشب، لحظه ها به تدریج از او خالی میشود. او میرود آرام آرام و جان فرزندان و یارانش نیز همین گونه آرام، ذره ذره چون شمعی در باد، تحلیل میرود.
ای بزرگ! این پس لرزه های کبود، زمینلرزه رفتنت را در گوش زمین نجوا میکنند.
زردروییات، دل زینب را میشکافد و شانه های حسن را میلرزاند. تو میروی و حسین و ام کلثومات را با بغضهایی خونین تنها میگذاری، میروی و زمستانی طولانی، اجاق روشن عدالت را در خویش مچاله خواهی کرد. نخلستانها گیسو پریشان و قد خمیده، مسیر عبورت را خون گریه میکنند.
پس از تو جهان، شبی مکرر است که در حسرت رؤیای خورشید، پیر میشود. آه، ای کوفه! شهر خوابهای دراز خرگوشی! با کدام واژه ها رذالتت را به تصویر کشم؟
نامردمی هایت را چگونه بگویم که کلمات از فرط بغض، بر سر صفحاتم فرو نریزند؟
آه، ای کوفه، شهر فریب های مداوم، شهر دلهای بیروزن! حقیرتر از آنی که با دست و دهانی شعله ور بخواهمت.معصومه داوود آبادی
\(((🖤(🖤(🖤)🖤)🖤)))/
آخرین سجده
آسمان، غریبتر از همیشه، بغضهایت را گریه میکند.
سنگفرش های کوفه، بیدارتر از همیشه، هم قدمت میشوند.
هوای غربتآلوده شهر، تبدار توست.
دیوارهای کاهگلی، عاشقانه تر از همیشه نگاهت میکنند. نفسهایت غریبتر شده است.
هوای سنگین شب را توان نفس کشیدن با تو نیست.
کوچه های دلتنگ را امشب یارای همراهی کردن نیست.
دقیقه به دقیقه، دلتنگتر میشوند و تنگتر میخواهند در آغوشت بکشند تا سر بر شانه های بیتحمل ترکبرداشته شان بگذاری و آسوده بخوابی؛ هرچند سالهاست که خواب و آسوده خوابیدن را فراموش کردهای!
حتی سکوت هم امشب خواب را فراموش کرده.
ماه و ستاره ها لبریز دلشوره اند؛ همان هایی که گواه تواند.
چه شب های تلخی که با تو در گلوی چاه اشک ریخته اند. حتی کفش های کهنه ات را امشب میل رفتن نیست.
احساس خستگی میکنند، نمیتوانند سنگینی سنگفرش های نفرینی امشب را تحمل کنند.
شور برگشتن دارند؛ اما حیف، حیف که محال است.
برگشتن تو از نیمه راه محال است.
برگشتن تو که اگر تمام عرب به تو پشت میکردند، به دشمن پشت نمیکردی، محال است.
میروی؛ بیخیال اینکه فردا آب، بخواندت، آفتاب، جارت بزند و غربت، ندیدنت را سوگواری میکند.
میروی که تنها عشق را ماندگار کنی. میروی تا با دم مسیحائیات مرگ را زنده کنی.
شگفت میروی؛ مثل روزی که آمدی؛ روزی که دیوار کعبه را شکافتی و امروز پیشانیات شکافته خواهد شد. فرشته ها نمازت را صف کشیده اند و تو میروی، میروی تا جبرئیل، نماز را با تو اقامه کند.
میروی چون خون.
میدانی فاطمه علیه السلام مهربانی بر دوش پرنده ها بهار را به پیشوازت آورده است.
پیامبران خدا ساعت هاست چشمانتظار آمدنت، تمام قد ایستاده اند دلشوره نرسیدنت را؛ ایستاده اند تا با آخرین سجده، دلشوره هایشان را لبخند بزنی.عباس محمدی