گاهی فکر میکنم ما زیادی قدیمی هستیم یا بچه های الان زیادی جدید؟!! وقتی انها را با کودکی خودمان مقایسه میکنم درک کردن اینکه با اینهمه وسایل بازی و امکانات و کلاس های مختلف همچنان حوصله شان سر میرود، یعنی چه؟! این تفاوت ها فقط در بازی ها نیست بلکه از حرف زدن و فکر کردن و حتی غذا خوردنمان هم وجود دارد.
وقتی به ان روزها فکر میکنم با اینکه سه چهار دهه گذشته اما انگار به اندازه ۱۰۰ سال متفاوت از بچه های امروز زندگی کردیم، بچهای که با صدای قُلقُل چایساز بیدار میشود. از یخ ساز یخچال آب میخورد و اسم کُلمن برایش ناآشناست. خیلی که گرسنه شود کمی شکلات صبحانه را روی نان تُست بستهای بیمزهای که پدرش دیشب خریده میمالد چون میداند ساعت ۱۱ بیدار شده و دو ساعت دیگر وقت ناهار است. کمی با موبایلش بازی میکند.
توی مجتمع آپارتمانیشان هیچ دوستی ندارد، به جای فوتبال و دوچرخهسواری و لی لی و… در کوچه با پلیاستیشن بازی میکند؛ بدون این که بداند نسل پدر و مادرش و حتی پدربزرگ و مادربزرگش، چه سرگرمیهای جالب و دلخوشیهای لذت بخشی داشتند.
این پرونده خاطره بازی با ابزارها و گجتهایی است که نسل های جدید هیچ وقت از نزدیک آنها را تجربه نخواهند کرد نهایتا در فیلمهای تلوزیونی انها را ببینند و قطعا هم دلشان تجربه کردن هم نمیخواهد چون نمیتوانند تصور کنند تلوزیون دیدن با دو نهایتا سه شبکه که ان هم اگر مه و ابر و باد همه همکاری میکردند شاااید میشد یک فیلم را با خیال راحت تا اخر دید چون همیشه خداا مشکل انتن و برفکی شدن صفحه تلوزیون وجود داشت، چی شکلی است.
۱۷ وسیله محبوبی که بچه های دهه ۵۰ و ۶۰ آنها را بهتر میشناسند
شماره گیر تلفن؛ خستهکننده
فکر کنید بخواهیم با یک شهر دیگر یا تلفن همراه تماس بگیریم و تنها ابزارمان هم یک تلفنقدیمی با شمارهگیر باشد. برای هر عدد با تلفن آنالوگ باید کلی معطل میشدیم. اگر شمارهگیر تا ته برنمیگشت و برای گرفتن عدد بعدی عجله میکردیم کل فرایند را باید دوباره انجام میدادیم؛ ته ملال.
قاب کنترل؛ زندان آلکاتراز
یعنی میزان مراقبت والدین ما از کنترل تلویزیون چند برابر بچههایشان بود. خب از هر بچه چند ورژن بود اما کنترل همان یکی بود و برای همین برایش قاب میخریدند. رویش هم پلاستیک میکشیدند. حتی دیده شده بود اطرافش سیم خاردار و مین ضد تانک هم بگذارند که کسی به کنترل نزدیک نشود. اصولاً آن زمان همه چیز یک کاور و محافظ داشت. به طور مثال مبلها یک کاور و روکش پلاستیکی داشتند که در تابستان مثل لواشک چسبناک میشد.
تلفن سکهای؛ تلفنهای گرسنه
تلفن های سکهای و همگانی قدیمی با آن کیوسکهای همیشه داغ و بوگندو تنها راهی بودند که خیلی از خانوادهها با هم در تماس باشند. حیف تلفنها خیلی گرسنه بودند و بیمحابا سکهها را میخوردند. کیوسکها هم پر بودند از یادگاریهای شاعرانه و عاشقانه. گاهی هم تحلیلهای سیاسی و اجتماعی. همیشه هم یک نفر پشت کیوسک با ۵ ریالی به شیشه میزد و میگفت: «بدو بابا عجله دارم، این لامصب رو گذاشتن برای کار واجب نه احوالپرسی».
دوربینهای مکه؛ مامان بزرگ ممنون
کلاً سوغاتی دادن مامانبزرگها بعد از سفر حج چهار حالت بیشتر نداشت، یا شما نوه بزرگ بودید که واکمن میگرفتید، یا نوه دوم که دوربین مکهای، یا نوه فسقلی که ماشین کنترلی، اگر هم دختر بودید عروسک یا یک قواره چادر رنگی. البته دوربین مکهای یک اسم من درآوردی است که به وسیلهای میگفتیم که اسلاید داخلش قرار میگرفت و تصاویرش رد میشد. همه تصاویر هم مربوط به مکه و مدینه بود. گاهی ممکن بود یکی خلاقیت بهخرج دهد و نگاتیو دوربین داخلش بگذارد که همان تصاویر سیاه را درشتتر میدید.
وسایل نجاری و بنایی؛ پدرهای همه کاره
هرپدری کلی اره، تبر، کلنگ، بیل و… داشت که هرکاری را در منزل لازم بود بدون نیاز به آوردن تعمیرکار انجام میداد. از برف پارو کردن تا کارهای برقی، نجاری و بنایی. البته این روحیه خودکفایی فقط در پدرها نبود. مادرها هم رب، خیارشور، ترشی، شوری و… را خودشان درست میکردند. لباسهای بچهها را هم با چرخهای قدیمی میدوختند. پیژامههایی راه راه که تا زیر چانه بالا میآمد.
ضبط چندکاره؛ خود کارآگاه گجت
یک نوع ضبطهای چند کاره بود که هم کاست میخورد، هم رادیو داشت، هم مهتابی و در نهایت چراغ قوه. راحت شارژ میشد. به مدت طولانی شارژ را حفظ میکرد و کارراهانداز بود.
آتاری دستی؛ تتریس و مار
یک کنسول جیبی ساده و محبوب که گفته میشد ۱۰ هزار بازی دارد اما در حقیقت دو نوع بازی داشت که هر کدام را به ۵ هزار مدل مختلف ارائه میکرد. مار (اسنک) و تتریس (خانهسازی) بازیهای اصلی این کنسولها بود. باتری میخورد و زودتر از حد معمول هم کسل کننده میشد.
کنسول های بازی؛ قارچ خور و رفقا
کنسولهای قدیمی، بازیهای ساده و با گرافیک پایین اما اعتیادآوری داشتند، از آتاری که بازی هواپیمایش هنوز جذاب است تا میکرو که قارچ خور و کنترل داشت، تا سگا که ته بازیها بود و یک فوتبال بسیار بیکیفیت داشت. البته بچه مایه دارها کومودور و پیاس وان داشتند.
واکمن؛ متخصص گیرکردن
واکمن شامل یک ضبط کوچک بود که یک هدفون سبک و کوچک به آن وصل بود و به کمر متصل میشد تا هنگام پیادهروی، ورزش و تفریح بتوانیم موزیک گوش کنیم. ولی یا نوار داخلش گیر میکرد یا ابرهای هدفون خراب میشد و گوش را آزار میداد یا همه اتفاقات با هم میافتاد. واکمنهایی که بچههای قدیم داشتند در بیشتر مواقع توسط مادربزرگها از مکه به عنوان سوغاتی خریداری میشد و مثل همه تولیدات چینی، کیفیت بسیار پایینی داشت.
نوار ویاچ اس؛ بیخیال کیفیت
ویاچ اس نسل طلایی بود اما پردردسر. اگر بخشی از یک فیلم را دوبار تماشا یا از روی فیلم رد میکردیم نوار آسیب میدید و پرشدار میشد. دستگاهها هم دردسرهای خودشان را داشتند. در بیشتر مواقع هر نوار مخصوص یک فیلم بود و برای داشتن یک آرشیو جذاب از سینمای جهان نیاز به یک اتاق بزرگ بود. اما حالا با یک هارد ۲ ترابایتی میشود هرآن چیز با ارزشی را که در تاریخ سینما رخ داده ، داشت.
نوار کاست؛ رفیق صمیمی خودکار
نوار کاست نوستالژی محض بود. جمع شدنش داخل ضبط آغاز یک فرایند تخصصی و نفسگیر در حد خنثی کردن بمب بود. چون اگر هنگام جمع کردن نوار از داخل ضبط، یا پیچاندنش داخل خود حلقه اشتباهی میکردیم پاره میشد و دردسرها شروع میشد.
فلاپی؛ حجم ویرانگری از اطلاعات
امروز راحت روی فلشهای ۱۲۸ گیگابایتی کلی فیلم رد و بدل میکنیم، اما اوایل دهه ۸۰ تنها ابزار دستمان یک فلاپی بود که اگر خراب میشد کل اطلاعاتمان راحت میپرید. برای همین همیشه اطلاعاتی مثل پروژه درسی «مهارت های کامپیوتر» سوم دبیرستان را روی دو تا فلاپی میریختیم که دردسر نشود.
ریشتراش دستی؛ گاز نگیر لعنتی
ریشتراشهای دستی مثل قیچی کوتاه کردن پشم بز زمخت و زشت بودند. بدجوری هم کله آدم را گاز میگرفتند. اما آن موقع آرایشگاه رفتن برای دانشآموز سوسول بازی بود. چند وقت یک بار پدر خانواده کچلت میکرد تا مدرسه گیر ندهد. اگر احیاناً عروسی خواهر یا خاله در میان بود کل محل باید استشهاد جمع میکردند تا مدرسه راضی شود یک ماه موهایت را نتراشی.
آفتابه مسی؛ وزنه ۱۲۰ کیلویی
فکر کن شب تاریک، در یک حیاط بزرگ و پر از درخت مجبور شوی بروی دست شویی. تهش یک آفتابه را که به خودی خود سنگین است پر از آب کنی و نتوانی بلندش کنی. آخر چرا؟
خود سکه؛ واقعاً یادش بهخیر
سکه فقط وسیله خرید و فروش نبود. با آن کاردستی درست میکردیم. دایره میکشیدیم. زیرکاغذ میگذاشتیم و هنرنمایی میکردیم. هر بار یک سکه جدید میآمد با ولع به همدیگر نشان میدادیم و از داشتنش کلی کیف میکردیم. حتی خیلیها کلکسیون سکه داشتند. سکههای قدیمی و جدید. ولی الان یک بچه ته تهش بداند سکه طلا چیست که آن هم با این قیمت، تماشایش از نزدیک کار هر کسی نیست.
دفتر خاطرات و پاکت نامه؛ بنویس با چشمان خیس
قبلاً عادت داشتیم با نوشتن هم با خودمان صحبت کنیم هم با بقیه. احساساتمان را هنگام نوشتن کامل بیرون میریختیم. حرفها را بهتر میگفتیم و لحظات را در خاطرات ثبت میکردیم. الان عکس و استیکر جای خوب خاطرات قدیم را گرفته.
دوربین آنالوگ؛ یک حلقه ۳۶ تایی، اسمتو روش نوشتم
دوربین های آنالوگ با حلقههای فیلم ۲۴ و ۳۶ تایی که باید در یک سال همه خاطرات ریز و درشت یک خانواده را ثبت میکردند. از هر موقعیت فقط حق گرفتن یک عکس را داشتیم و بهترین ژست نگاه کردن به آینه بود. آن خاطرات ثبت میشد، هرچند ضعیف، هرچند بیکیفیت اما روح داشت. چون زندگی واقعی در آن جریان داشت. امروز شبکههای اجتماعی پر است از خاطرات ساختگی، از لحظاتی که شیرینیاش حس نشده اما تظاهر به خوب بودن آن داریم. آن روزها شیرین بود چون همه چیز خوب یا بد واقعی بود و برای دل خودمان زندگی میکردیم.
شما کدام یک از این وسایل را به یاد دارید؟ جای چه وسایل دیگری در این لیست خالیست؟