در زبان فارسی، ضرب المثلها یا اصطلاحات رایجی هستند که به صورت کوتاه و مفهومی یک اصل یا حقیقت عمومی را بیان میکنند. ضرب المثلها از این جهت اهمیت دارند که اغلب بر اساس تجربیات چندین نسل قبلی شکل گرفتهاند و به نسلهای بعدی منتقل شدهاند. در این بخش از دیبامگ نقاشی ها و مفهوم و کاربرد ضرب المثل پیش قاضی و معلق بازی را برای شما قرار داده ایم.
معنی ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی
۱- یعنی به دلیل داشتن یک هنر کوچک در مقایسه با کسی که دارای هنرهای متعدد است، احساس خودبزرگبینی و افتخار کردن.
۲- نادانی نمیتواند فرد دانا را فریب دهد.
۳- “غازی” به معنی “بندباز” است (البته معنای دیگر جنگجو است) ؛ تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که بندباز است و به راحتی روی یک طناب راه میرود، معلقزدن هنرنمایی ناچیزی است!»
۴- ادعای همه فن حریف بودن.
مفهوم غازی در ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی چیست؟
غازی (بندباز) فردی است که میتواند بر روی بند و طناب راه برود و گاهی برای جلب توجه تماشاگران، خود را به بند آویزان کرده و حرکات معلق انجام میدهد. بنابراین، در برابر چنین بندبازی نمیتوان با انجام حرکات معلق بر روی زمین احساس برتری کرد یا به او چالش کشید.
معادل ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی:
این ضرب المثل معادل ضرب المثلهای “جلو توپچی ترقه در کردن”. “نان گندم به بچه نانوا دادن” است.
مفهوم مثل “پیش غاضی” و “معلق بازی” چیست و در چه زمینهای به کار میرود؟
زمانی که فردی در یک حوزه خاص مهارت بالایی دارد، نباید کسی که در آن زمینه توانایی کمتری دارد، به او فخر بفروشد. این ضربالمثل در موقعیتهایی به کار میرود که فردی با خودبزرگبینی تلاش میکند تواناییهایش را در برابر یک استاد به نمایش بگذارد. در این شرایط، از این مثل استفاده میشود تا به او یادآوری کنند که تواناییاش چندان چشمگیر نیست.
نقاشی ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی
داستان شکلگیری این ضربالمثل چیست؟
روزی روزگاری، در زمانی نه چندان دور و نه چندان نزدیک، در یک شهر، گروهی کوچک وجود داشت که کارهای عجیب و غریبی انجام میدادند؛ مانند آکروبات، شعبدهبازی و بندبازی. در آن زمان، مردم سرگرمی خاصی نداشتند و بیشتر مشغول رسیدگی به امور روزمره زندگی خود بودند. به همین دلیل، این گروه شعبدهباز به مانند گوهری گرانبها در نظر مردم جلوهگر شده بودند. هر روز در کوی یا گذری، بساط معرکه بازی خود را برپا میکردند و به این ترتیب، چند دقیقهای مردم را با حرکات شگفتانگیز خود سرگرم میکردند.
به تدریج، شهرت کار آنها از شهر فراتر رفت و به شهرهای اطراف رسید. افراد خیر و متمول از آنها دعوت میکردند تا چند روزی در شهرشان بمانند و با حضورشان، لحظاتی هرچند کوتاه، شادی را به مردم هدیه دهند و آنها را از دغدغههای زندگی دور کنند.
این گروه با گاریهایی که برای این کار آماده کرده بودند، به سفر میرفتند و در هر شهری چند روز اقامت میکردند. هر روز در کوی و برزنی برنامهای اجرا میکردند. به طور اتفاقی، در یکی از شهرها که حضور پیدا کردند، پس از اجرای برنامهای کوتاه در میدان اصلی، جوانی بلند شد و ادعا کرد.
او حتی ادعا کرد که به سادگی میتواند روی بند راه برود و حرکات معلق انجام دهد. گروه معرکهگیرها نیز پذیرفتند که جوان استعدادهایش را به نمایش بگذارد. اما جوان که هیچ مهارتی نداشت و تصور میکرد بند بازی کار آسانی است، به محض اینکه پا بر روی بند گذاشت، از ارتفاع به پایین سقوط کرد. بدین ترتیب، این مثل در میان مردم رواج پیدا کرد.