داستان مهار نفس میرداماد در برابر دختر سلطان

تحقیق در مورد میرداماد و داستان کنترل و مهار نفس او در برابر دختر شاه.

مهار نفس یکی از کارهای دشواری است که انسان می‌توان با کنترل خشم و خویشتن داری به آن برسد. در تاریخ افراد معدود شماری هستند که با کنترل نفس خود به درجات بالایی از عرفان رسیده اند. یکی از این افراد میرداماد است.

سیدمحمدباقر میرداماد استرآبادی مشهور به میرداماد، معلم ثالث، متخلص به اشراق، فقیه و شاعر شیعی برجسته دوره صفویه بود. و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان است. داستان مهار نفس میرداماد یکی از حکایت‌هایی است که درباره او گفته می‌شود.

داستان مهار نفس میرداماد

جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.
دختر گفت : شام چه داری ؟؟!
طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد .
از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود
لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند .

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و …
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟
و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟
محمد باقر ده انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …!
لذا علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیه با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند …

سلطان اصفهان از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند…

این داستان برگرفته از سخنرانی حجت الاسلام دانشمند است و در کتب تاریخی بیان نشده است.

لقب داماد برخلاف آنچه که در داستان آمده برگفته از لقب پدرش بوده است. پدر او، سید محمد داماد استرآبادی به سبب داشتن افتخار دامادی محقق کرکی فقیه بزرگ عهد شاه‌ طهماسب صفوی ملقب به «داماد» گردید. بعدها این لقب به فرزندش محمدباقر نیز اطلاق شد.

 

نظر خود را با ما به اشتراک بگذارید