از گذشته های دور، ایرانیان شب یلدا یا شب چله را تا سپیده صبح در گرد آتش، به جشن و پایکوبی می گذراندند و با میوه هایی هم چون انار، خرمالو، هندوانه، سیب و به از میهمانان خود پذیرایی می کردند. شب چله یا همان کهن ترین و بلندترین شب سال با شب نشینی مردم ایران کنار خانواده های خود برگزار می شود. جشنی که مردم ایران در این شب برگزار می کنند بسیار خاطره انگیز و خاص رقم می خورد چراکه آیین ها و سنتهای جذابی را در آن اجرا می کنند.
اگر به خواندن دکلمه شب یلدا علاقه دارید، با ما همراه شوید که در ادامه مجموعهای از بهترین دکلمههای یلدایی را خواهید خواند.
دکلمه شب یلدا کوتاه
آری امشب شب یلدا است…..
شب فال…..
شب عشق…..
شب هندوانه…..
وشب آزادی وشب رهایی
چیزی به یادم نمی آید
جز اینکه
امشب شب تنهایی من است
یلدایت مبارک
❄❄❄
به گمانم تو اگر بودی و این فاصله ها کمتر بود،
آسمان آبی تر!
حالِ من بهتر بود،
روزگار است دگر!
نه به صبحش امید!
نه دلِ شب زده ام آرام است
آنچه هست، تلخی و دلواپسی و
اندکی از ذوق نوشتن که درونم مانده… روزگارم یلداست!
دکلمه شب یلدا
شام آخر آذر است و شب اول دی
نمی دانم یلدایی که
با آمدنش شب و تاریکی اهریمنی دنیای ما را احاطه می نماید
نحس و نامبارک بخوانم
یا که پیک شادی آور زایش خورشید را
نور اهورامزایی فردایمان بنامم
خدایا یلدا را چه زیبا پدید آورده ای
که بیاموزد ما را پیروزی با نور است و حق
هرچند مدت حضور تاریکی توهم دوام باطل را القا کند
بیایید امشب گذشته را به یلدا داده
و صبح فردا را شروع زندگی دوباره
و پر از عشق اهورایی قرار دهیم
بیشتر بخوانید: دوبیتی های زیبای یلدایی
چه کسی می گوید تاریکی زیبا نیست
ما سال ها برای همین یک دقیقه تاریکی جشن می گیریم
ما برای همین یک دقیقه انار دانه می کنیم
هندوانه کنار می گذاریم
تشک پهن می کنیم؛ کرسی می گذاریم و
لحاف می اندازیم تا تنهاییمان جمع شود
تا تنهاییمان گرم شود و کنار عزیزانش تخمه بشکاند
و قاه قاه بخندد
این یک دقیقه تاریکی زیباست
اگر بهانه شود دیدن چشم های مادرت
اگر بهانه کنی فال را
که خیره خیره لذت ببری از نگاه پدر
که می دود روی سطر های حافظ
تمام این بهانه ها خوبند و مبارکند
اگر با هم باشیم
یلدا این یک دقیقه بیشتر مبارکتان که
می دانید غنیمت است با هم بودن
چه با بهانه چه بی بهانه
❄❄❄
چه کسی میگوید تاریکی زیبا نیست
ما سالها برای همین یک دقیقه تاریکی جشن میگیریم
ما برای همین یک دقیقه انار دانه میکنیم
هندوانه کنار میگذاریم
تشک پهن میکنیم؛ کرسی میگذاریم و
لحاف میاندازیم تا تنهاییمان جمع شود
تا تنهاییمان گرم شود و کنار عزیزانش تخمه بشکاند
و قاه قاه بخندد
این یک دقیقه تاریکی زیباست
اگر بهانه شود دیدن چشمهای مادرت
اگر بهانه کنی فال را
که خیره خیره لذت ببری از نگاه پدر
که میدود روی سطرهای حافظ
تمام این بهانهها خوبند و مبارکند
اگر با هم باشیم
یلدا این یک دقیقه بیشتر مبارکتان که
میدانید غنیمت است با هم بودن
چه با بهانه چه بی بهانه
❄❄❄
بوی یلدا را میشنوی
انتهای خیابان آذر است
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان
قراری طولانی به بلندای یک شب
شب عشق بازی برگ و برف
پاییز چمدان به دست ایستاده
عزم رفتن دارد
آسمان بغض کرده و میبارد
خدا هم میداند عروس فصلها
چقدر دوست داشتنی ست
کاسهای آب میریزند پشت پای پاییز
پاییزای آبستن روزهای عاشقی
رفتنت بخیر و سفرت بی خطر
❄❄❄
شب یلدا ز راه آمد دوباره بگیر ای دوست! از غمها کناره
شب شادی وشـور و مهربانی است زمان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارها تا تازه گردد محبت نیز بی اندازه گـردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
به دور هم تمام اهل فامیل شده بر پا بساط میوه – آجیل
ز خوردن خوردنِ این شام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!
همه با انتظاری عاشقانه نظر دارند سوی هندوانه!
نشسته با تفاخر توی سینی کنارش چاقویی را هم ببینی
چو گردد قاچ قاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچه روانه!
بساط خنده و شادی فراهـم اس ام اس می رسد پشت سر هم
جوانان آن طرف تر جوک بگویند دل از گرد و غبار غـم بشویند
کسی را گر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است!!
زند با “ای دل ای دل” زیر آواز ز بعد آن “هاهاها”یی کند ساز!
ببندد چشم و جنباند سرش را بخواند شعرهای از برش را!
چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خرامان می رسد از ره زمستان
شمردم من ز چلّه تا به نوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !
کنون معکوس بشمارید یاران که در راه است فصل نوبهاران….
❄❄❄
در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام
در همان یلدا مرا تا صبح ،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام
فال تا آمد مرا گفتی که دیگر، مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام
خوب می دانم قماری بیش این دنیا نبود
من ولی در حسرت بُردی، خمارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام
❄❄❄
امشب یلداست
شبی که پاییز، در هر ثانیه
از تو رد میشود و میگذرد
برگهای رقصان پاییز
از دور نظاره گر چشمانت هستند
و آرام مینگرند تا ببینند
چگونه برایشان دست تکان میدهی
خیلی تلاش نکن. پلک پاییز سنگین شده
و دارد در خواب زمستانی فرو میرود
میبینی، تنها همین چند دقیقه ناقابل
میتواند از یک شب عادی و همیشگی تو
یلدا بسازد؛ یادمان باشد با آمدن زمستان
مشعل باهم بودن را روشن بگذاریم
تا سردی فاصلهها به خانهها راه نیابد
❄❄❄
امشب آخرین دقیقه آذر ماه را ورق می زنیم
شب شروع زمستان است
چراغ خانه ها هنوز روشن است و
خانه نشینان گرد آتش دوستی نشسته اند
همه گرد هم آمده ایم تا از روز های خوب خدا
سخن بگوئیم و به بهانه طولانی ترین شب سال
فارغ از پیچ و خم های زندگی همدیگر را
به شنیدن خاطرات خوب میهمان کنیم
شب یلدا غروب پاییز نیست
طلوع زمستان نیست شب یلدا بهانه ای ست
برای غروب غم ها و طلوع شادی ها
بوی یلدا را می شنوی
انتهای خیابان آذر است
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان
قراری طولانی به بلندای یک شب
شب عشق بازی برگ و برف
پاییز چمدان به دست ایستاده
عزم رفتن دارد
آسمان بغض نموده و می بارد
خدا هم می داند عروس فصل ها
چقدر دوست داشتنی ست
کاسه ای آب می ریزند پشت پای پاییز
پاییز ای آبستن روز های عاشقی
رفتنت بخیر و سفرت بی خطر
❄❄❄
صدای تیک تاک ساعت می آید
زمان می گذرد
و یلدا دست های پاییز را در دستان زمستان می گذارد
امشب هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم
کنار هم بنشینیم و بگذاریم که دوستی ها
سدی باشند در برابر تاریکی ها
هر چه سرما و خستگی است
تا سحر از وجودمان رخت بربندد
امشب بیداری را پاس داریم
تا فردایی روشن راهی دراز باقی ست
بیا که شب یلدا می خواهم تا صبح برایت قصه بگویم
قصه از راز زندگی همان راز ساده کوچکی
که در میانه هزار راز پیچیده بزرگ کمرنگ و محو شد
بیا که شب یلدا می خواهم تا صبح برایت قصه بگویم
نه اشتباه نکن از قصه آن ها که کاخ های بزرگ ساختند نخواهم گفت
از بنا های بزرگ و سقف های بلند و ستون های پایدار
یا از قصه فاتحان سرزمین های دور
یا از قصه پهلوانان پیروز میدان ها
از هفت شهر عشق و از دنیای شیرین غزل
از لیلی ها و نازهایشان نخواهم گفت
همچنان که از مجنون ها و نیازشان
برایت از زندگی قصه خواهم گفت
همه قهرمان های داستان های کهن
زندگی را شباهنگام در لحظات ساده ای تجربه نموده اند
که پس از ساختن دیوار کاخ های بلند
لحظه ای کنار یکدیگر نشستند و حرف زدند
و پس از فتح سرزمین های دور
بر زمینی دراز کشیدند و به آسمان خیره شدند
و پس از وصال به معشوق
لحظه ای چشمانشان را بستند و نفسی عمیق کشیدند
در جستجوی راز زندگی نباش
لذت راستین زندگی در همین لحظه های کوتاه
خلاصه می شود نه در آن داستان های بلند
زندگی در تمام این لحظاتی که رازش را جستجو می کنی
آرام و بی صدا از کنار تو گذر می نماید
پس بیا بازی را از آخر شروع کنیم
با لحظه های شیرین کنار هم بودن
آن هندوانه را بیاور تا کنار هم باشیم
بگوییم و بشنویم و بخوانیم و بخندیم
زندگی چیزی بیش از این نیست
قرار نیست تو قهرمان قصه من باشی
برخیز و قهرمان رویا های خودت باش