امید شامل آرزومندی برای رسیدن به یک نتیجۀ خاص و اعتقاد به امکان وقوع آن است. این «امکان» البته تنها به امکانهای عادی فیزیکی محدود نمیشود، زیرا ما ممکن است حتی به چیزی مثل یک «معجزه» امید داشته باشیم که لزوما در دایرۀ امکانهای عادی و روزمره قرار نگیرد. شعر درباره امیدواری انتظار، توقع و چشم داشت هر چیز خوب و در حقیقت تلاش شاعر برای نشان دادن بارقه رسیدن به آرزومندی هاست.
شعر درباره امید
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می گردی
که دل گم نموده ام آنجا و می جویم نشانش راهنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
بهر چشمی نمی بخشند خاک آستانش راچو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می بوسد دهانش را
🪀🪀🪀
عشق است باقی ای دل باقی همه حکایت
ما عمر خویشتن را ضایع نمی گذاریمخمخانه ایست معمور در وی شراب راوق
از بهر باده نوشان پیمانه می شماریمهر عارفی که بینیم دایم امیدوار است
از ذوق نعمت الله ما نیز امیدواریمشاه نعمت الله ولی
🪀🪀🪀
گرچه هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدیای دل مبر امید که در روضه ی جان
خرما دهی ار نیز درخت بیدی
🪀🪀🪀
از اهل زمان عار می باید داشت
وز صحبتشان کنار می باید داشتاز پیش کسی کار کسی نگشاید
امید ، به کردگار می باید داشت
🪀🪀🪀
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم ندوماز درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نرومابوسعید ابوالخیر
🪀🪀🪀
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار توییدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان! ای که ماندگار توییشهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی!جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار توییدلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار توییسیمین بهبهانی
شعر در مورد امید و آرزو
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
🪀🪀🪀
به هنگام سختی مشو نا امید
که ابر سیه بارد آب سفیدنظامی
🪀🪀🪀
نومید مکن مرا و رخ برمفروز
کاخر به تو جز درد ، امیدی دارمسنایی
🪀🪀🪀
سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است
فرخنده آن امید که حرمان نمی شود
🪀🪀🪀
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندر آن نور امید استپروین اعتصامی
🪀🪀🪀
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشیفخرالدین عراقی
🪀🪀🪀
مجنون ز سر امیدواری
می کرد بسجده حقگزارینظامی
🪀🪀🪀
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه دارینظامی
🪀🪀🪀
کاری که ازو امید داری
باشد سبب امیدوارینظامی
🪀🪀🪀
لطفی کن از آن لَطَف که داری
بگشای در امیدوارینظامی
🪀🪀🪀
در ترس چنان امیدواریست
در وقت امید رستگاریستنظامی
🪀🪀🪀
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیغام آشنایان بنوازد آشنا راچه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما رابه خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
🪀🪀🪀
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوستدانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوستچندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوستهیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موستدارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوستبی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوستعمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوستحافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
🪀🪀🪀
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمبه وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشمبه مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشمبه خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشمحدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشممی بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشمهزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
شعر در مورد امید از مولانا
هرچند فراق، پشت امید شکست
هرچند جفا دو دست آمال ببستنومید نمی شود دل عاشق مست
هر دم برسد به هر چه همت، دربست
🪀🪀🪀
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
در ده شراب و واخرام از بیم و از امیدپیش آر جام آتش اندیشه سوز را
کاندیشههاست در سرم از بیم و از امیدکشتی نوح را که ز طوفان امان ماست
بنما که زیر لنگرم از بیم و از امیدآن زرِّ سرخ و نقدِ طرب را بده که من
رخسار زرد چون زرم از بیم و از امیددر حلقه ز آنچ دادی در حلق من بریز
کآخر چو حلقه بر درم از بیم و از امیدبار دگر به آب ده این رنگ و بوی را
کاین دم به رنگ دیگرم از بیم و از امیدز آبی که آب کوثر اندر هوای اوست
کاندر هوای کوثرم از بیم و از امیددر عین آتشم چو خلیلم فرست آب
کزر مثال بتگرم از بیم و از امیدکوری چشم بد تو ز چشمم نهان مشو
کز چشمها نهانترم از بیم و از امیددر آفتاب روی خودم دار زانک من
مانند این غزل ترم از بیم و از امید
🪀🪀🪀
کو مطرب عشق چست دانا
کز عشق زند نه از تقاضامردم به امید و این ندیدم
در گور شدم بدین تمناای یار عزیز اگر تو دیدی
طوبی لک یا حبیب طوبی
شعر حافظ در مورد امیدواری
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
🪀🪀🪀
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
🪀🪀🪀
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانیشنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه
ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی
🪀🪀🪀
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوستدانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوستچندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوستهیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موستدارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوستبی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوستعمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوستحافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
🪀🪀🪀
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا راچه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما رابه خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
🪀🪀🪀
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکردآن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکردکاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرددل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکردسایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکردشاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکردکلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدین حسن خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکردغزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
🪀🪀🪀
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
🪀🪀🪀
بستهام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهمذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم