شب یلدا یکی از جشنهای باستانی ایرانیان است که در فرهنگهای گوناگون به شیوههای مختلفی برگزار میشود. در ادبیات ایران باستان، دوبیتی های زیبا، ضربالمثلها و حکایت های مرتبط با این شب وجود دارد که در این بخش از دیبامگ به برخی از آنها اشاره شده است. با ما همراه باشید.
اشعار زیبا با موضوع شب یلدا
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هستامیرخسرو دهلوی
🍉🍂✨
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ماعرفی شیرازی
🍉🍂✨
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداریاوحدی
🍉🍂✨
کوته نمی شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسدصائب تبریزی
🍉🍂✨
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرودسعدی
🍉🍂✨
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا راسعدی
🍉🍂✨
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآیدحافظ
🍉🍂✨
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا راسعدی
🍉🍂✨
چون حلقه ربایند به نیزه، تو به نیزه
خال از رخ زنگی بربایی شب یلداعنصری
🍉🍂✨
نور رایش تیرهشب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کندمنوچهری
🍉🍂✨
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدامسعود سعد
🍉🍂✨
گر نیابد خوی ایشان درنیابد خلق را
روز روشن در بر دانا شب یلدا شودناصرخسرو
بیشتر بخوانید: دکلمه شب یلدا کوتاه و عاشقانه برای مجری گری و گویندگی
🍉ضرب المثل های یلدایی🍉
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
معنی: یعنی از کنار حاکمانی که معمولا نماد ظلم و ستم و بی عدالتی هستند باید دور شد و همنشینی نکرد. نور عدالت را باید از کسی که سرچشمه خیر و نیکی است طلبید. امید است که این خواسته برآورده شود.
جوجه را آخر پاییز می شمارند
معنی: مشخص شدن نتیجه کارها پس از پایان آن می باشد و نباید از ابتدا زیاد دلخوش و امیدوار بود.
با یک دست که نمیشود دوتا هندوانه برداشت
معنی: در آن واحد نمیتوان دو کار مختلف را با هم انجام داد چرا که در نهایت هیچکدام به سرانجام درستی نمیرسد.
هندونه زیر بغل کسی گذاشتن
معنی: به منظور فریفتن کسی، او را بیش از اندازه ستودن
تو زرد از آب درآمدن
معنی: کم ارزش تر از آنچه که انتظار می رفت خود را نشان دادن. این ضرب المثل اشاره به هندوانههای بیکیفیت شب یلدا دارد.
مثل انار ترکیدن
معنی: کنایه از ترکیدن بغض و به شدت به گریه افتادن.
🍉حکایت های شب یلدا🍉
حکایت اول:
روزی روزگاری، ننه سرما، بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. او آنقدر پیر بود که گویی برف بر روی تمام موهایش نشسته بود. این مادربزرگ در آسمان زندگی میکرد و دو پسر داشت که سرما را با خود به زمین میآوردند. یکی از آنها چله بزرگ و دیگری چله کوچک نام داشت.
چله بزرگ، مردی مهربان بود که از آغاز زمستان به مدت ۴۰ روز بر زمین حکمرانی میکرد. اما پس از پایان دوره فرمانروایی چله بزرگ، نوبت به چله کوچک میرسید تا سلطنت خود را آغاز کند. بر خلاف برادر مهربانش، چله کوچک بدجنس و سرد بود و با خود برف، یخ و هوای بسیار سرد را به همراه میآورد.
با این حال، دوران سلطنت او بسیار کوتاه بود و تنها ۲۰ روز به طول انجامید. برادر بزرگترش به او توصیه میکرد که با دنیا مهربان باشد و هوا را اینقدر سرد نکند، اما برادر کوچکتر به این نصیحتها توجهی نکرد.
داستان شب یلدا به این شکل ادامه مییابد:
تا اینکه یک روز حاکم دیگری ظهور کرد و چله کوچیکه را در یک کوه یخی به بند کشید. ننه سرما از این موضوع بسیار ناراحت شد. او به سمت کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را ذوب کرد تا پسرش را آزاد کند. در نهایت، او در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برفها، پسرش را نجات دهد. ننه سرما با خوشحالی و آرامش کامل شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده شود؛ همان کسی که پیامآور بهار و سال نو است…
در اولین روز بهار، ننه سرما لباس تازهای به تن کرد، موهایش را مرتب کرد و منتظر عمو نوروز ماند. اما در حین انتظار، خوابش برد و در همین حین عمو نوروز به سراغش آمد. او کمی چای نوشید و شیرینی تناول کرد، سپس چند شاخه گل برای ننه سرما در خانه گذاشت و رفت. وقتی ننه سرما بیدار شد، متوجه شد که دیدار با عمو نوروز را از دست داده و تا سال آینده او را نخواهد دید. برخی میگویند که این دو گاهی یکدیگر را ملاقات میکنند و در این زمان، طوفانی به وقوع میپیوندد.
حکایت دوم:
روزی روزگاری، میرزا حاجب تخم هندوانهای را در زمین کشاورزیاش کاشت تا هندوانه پرورش دهد. وقتی هندوانهها به بار نشستند، همه از درشتی و زیبایی رنگ و طعم آنها شگفتزده شدند. در هر گوشهای صحبت از این بود که محصول هندوانه بیشتر از گندم و جو بوده است. به نظر میرسید که از هر تخم هندوانه، هفتاد میوه یا حتی بیشتر به دست آمده است.
در آن سال، بین میرزا و داروغه شهر اختلافی پیش آمد که داروغه از آن کینه به دل داشت. وقتی داروغه از بار آمدن هندوانهها مطلع شد، به عمد به نزد حاکم رفت و با رشوهای که به او داد، او را قانع کرد که اعلام کند خوردن هندوانه برای سلامتی مضر است. حاکم نیز به این درخواست پاسخ مثبت داد و جارچیان در شهر به راه افتادند و اعلام کردند که خوردن هندوانه و آب هندوانه ممنوع است.
میرزای داستان شب یلدا ما، فردی نبود که به سادگی تحت تأثیر حوادث قرار بگیرد. او هندوانهها را در انباری بزرگ و زیر کاه نگهداری کرد تا از فساد آنها جلوگیری کند. هنگامی که شب یلدا نزدیک شد، به نزد حاکم رفت و دو برابر مبلغی که داروغه به او داده بود، به حاکم رشوه داد.
سپس جارچیان در شهر اعلام کردند که خوردن هندوانه و آب آن، به ویژه در شب چله، ضامن سلامتی است. این تبلیغات باعث شد که هندوانههای میرزا با قیمت بسیار بالایی به فروش برسند.
حکایت سوم:
در دل یک شب سرد و تاریک، درون غاری در رشته کوههای البرز، صدای گریه نوزادی به گوش میرسید. در این شب تاریک، آناهیتا (ایزدبانوی باروری) پسری به دنیا آورد که نامش مهر یا میترا گذاشته شد. مهر یکی از کهنترین اسطورههای ایرانی است و حکایات مختلفی درباره تولد او در شب یلدا وجود دارد. در برخی از این حکایات، مهر به عنوان فرزند سنگ و در برخی دیگر به عنوان زاده گل نیلوفر معرفی شده است.
با این حال، در تمامی داستانهای قدیمی مربوط به شب یلدا، تأکید شده که مهر در اولین و طولانیترین شب سرد زمستانی، یعنی همان شب یلدا، به دنیا آمده است.
مهر نماد روشنی و گرما بود. هر جا که قدم میگذاشت، با حضورش آن مکان را گرم و دلپذیر میکرد و به گلستانی تبدیل مینمود. او زمستان را به بهار مبدل میساخت. زمانی که مهر به جوانی رسید، تصمیم گرفت گاوی را قربانی کند و با ریختن خون آن بر زمین، به سرسبزتر و شکوفاتر شدن آن کمک کند و نیروهای اهریمنی را از زمین دور سازد.
گاو فربه داستان شب یلدا ما از دست مهر فرار کرد. مهر به جستجوی گاو پرداخت تا اینکه کلاغ و سگی محل او را به او نشان دادند. مهر (میترا) گاو را پیدا کرده و به غاری برد. در آنجا با دشنهای سر گاو را از تنش جدا کرد و خونش را بر زمین ریخت. با ریختن خون گاو بر زمین، ناگهان زمین شروع به سرسبز شدن و بارور شدن کرد.
اهریمن که از این وضعیت ناراحت شده بود، به مار، عقرب و مورچهها دستور داد تا خون را بمکند و نگذارند بر زمین بریزد. اما مهر با هوشیاری مانع از این کار شد و دوباره خون را بر زمین جاری کرد. آنها حتی نطفه گاو را نیز آلوده کرده بودند، اما مهر نطفه را دوباره پاک کرد تا انسانهای اولیه از آن به دنیا بیایند که به آنها مشی و مشیانه گفته میشد.